همهٔ صفحهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
صفحهٔ قبلی (انوری (مقطعات)/چار شهرست خراسان را در چارطرف) | صفحهٔ بعد (اوحدی مراغهای (غزلیات)/من از مادری زادم که پارم پدر بود او)
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/توبه کردم ز توبه کردن خام
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تویی که از لب لعلت گلاب میریزد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تیر از کمان به من اندازد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ثوابست پرسیدن خستهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جان را ستیزهی تو ندارد نهایتی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، ضمیرت حال ما نیکو نمیداند مگر؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جز لبم شرح میان او نکرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جز نقش تو در خیال نیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جفت شادیست بعید، آنکه تو داری شادش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جهان از باد نوروزی جوان شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جهد بکن تا که به جایی رسی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جور دیدم، تا بدید آن خسرو خوبان که؟ من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حاصل از عشقت نمیبینم بجز غم خوردنی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن خوبان عزیز چندانست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حلوای نباتست لبت، پسته دهانا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانهی تحقیق را ماه شبستان تویی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانهی صبر مرا باز برانداختهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خاک آن بادیم کوبر آستانت بگذرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خوشا آن عشرت و آن کامرانی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیانتگر خیانت کرد و ما دل در خدا بسته
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیز و کار رفتنت را ساز ده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیز، که در میرسد موکب سلطان گل
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دانهای بر روی دام انداختی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در بند غم عشق تو بسیار کسانند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در خرابات عاشقان کوییست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در هر ولایتی ز شرف نام ما رود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دراز شد سفر یار دور گشتهی ما
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد دلم را طبیب چاره ندانست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد سری میدهیم باد صبا را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درمان درد دوری آن یار میکنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درهجر تو درمان دل خسته ندانم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درون خود نپسندم که از تو باز آرم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن دون گر نگفتی حال من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمنان گویی دگر در کار ما کوشیدهاند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل از فراق شما دردمند خواهد بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل اسیر حلقهی آن زلف چون زنحیر شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به تو دادیم و شکستی، برو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرمست من آن نیست که باهوش آید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل مست و دیده مست و تن بیقرار مست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من خستهی یاریست بیتو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من دردمند تست درمانش نمیسازی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من فتنه شد بر یار دیگر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبر، چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، روز جدایی یاد ما میکردهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلدار دل ببرد و زما پرده میکند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم جز تو آهنگ یاری نکرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم خرقهای دارد از پیر عشق
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم در دام عشق افتاد هیلا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم ز هر دو جهان مهر پروریدهی تست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلم زندان عشق تست و زندانی درو جانم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلها بربودند و برفتند سواران
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلی میباید اندر عشق جان را وقف غم کرده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلی که با سر زلف تو آشنا باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلی که در سر زلف شما همی آید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلی، که میل به دیدار دوستان دارد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دو هفتهی دگر از بوی باد مشک فروش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوست با کاروان کن فیکون
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوستی با دشمنان ما مکن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوش چون چشم او کمان برداشت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوشم از وصل کار چون زر بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوشم فغان و ناله به هفت آسمان رسید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دولت ز در باز آمدی ما را پس از بیدولتی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دی ره میخانه باز یافته بودم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیده گر لایق آن نیست که منزل کنمش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیریست که یار ما نمیآید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیوانه میشد از غم او گاه گاه دل
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیگر آن حلقه و آن دانهی در در گوشت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیگی که پار پختم چون ناتمام بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخ باز نهادم به سماوات الهی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخ تو بجز جور و خواری نداند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخ و زلفت، ای پریرخ، سمنست و مشک چینی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخت دل بدزدد نهان شود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/رنگینتر از رخ تو گل در چمن نباشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روز عید آن ترک را دیدم پگاه آراسته
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روز هجران آن نگار این بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روز وداع گریه نه در حد دیده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزهداران را هلال عید ابروی شماست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزگار از رخ تو شمعی ساخت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزی که از لب تو بر ما سلام باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روی تو، که قبلهی جهانست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روی خود بنمود و هوش از ما ببرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روی در پرده و از پرده برون مینگری
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز برنا پیشگان آموز و رندان رسم سربازی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز بلبل بوستان پر ناله و فریاد خواهد شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز تورانیان تنگ چشمی سواری
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز حسن تو پیدا شد آیین عشق
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز دور ار ترا ناتوانی ببیند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز راه دوستی گفتم: دلم را چاره بر باشی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز عشقت روز اول من به شهر اندر ندی کردم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز ما بودی، جدا بودن روا نیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زان شکرین لب گر شبی کردم شکار بوسهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زاهدان را گذاشتیم به جنگ
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف تو اگر به تاب میبینم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف را تاب دام و خم برزد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف مشکینت چو دامست، ای صنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زلف مشکینت چو دامست، ای پسر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زمستان ز مستان نبیند زبونی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زهی! حسن ترا گل خاک کویی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زهی! ز دست رقیبان گذر به کوی تو مشکل
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زهی! زلف و رخت قدری و عیدی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زهی! شب نسخهای از زلف و خالت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زود شود باز بستهی تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زین بیش نباید خفت، ای یار که دزد آمد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/زین دایره تا بدر نیفتی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ساقیا، خیز و یک دو جام بده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر دردم بر طبیب آسان نبود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر دل گویی، ز جان اندیشه کن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر عشق از خرد برون باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سرم بیدولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سلام علیک، ای نسیم صبا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سنت آنست که خاک کف پایش باشی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سوز تو شبی بسازم آورد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شاخ ریحانی تو، یا برگ گل سوری؟ بگوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شاد گردم که هر به ایامی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شاهد من در جهان نظیر ندارد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب دوشینه در سودای او خفتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب میبینم اندر خواب و میگویم: وصالست این
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/شیرینتر از دلدار من دلدار نتوان یافتن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صاحب روی خوب و زلف دراز
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صبری کنیم تا ستم او چه میکند؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صد بار ز مهرت ار بمیرم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صفات قلندر نشان برنگیرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صنما، بیتو مرا کار به جان آمده گیر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عارت آمد که دمی قصهی ما گوش کنی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عاشقان درد کش را دردی میخانه ده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عالمی را به فراق رخ خود میسوزی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عالمی را دشمنی با من ز بهر روی تست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشرت بهار کن، که شود روزگار خوش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق بیعلت ترنج دوستی بار آورد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق را فرسودهای باید چو من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق را پا و سر پدید نشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق روی تو نه در خورد دل خام منست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق نورزیده بود جان سبکبار من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق همان به که به زاری بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشق و درویشی و تنهایی و درد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عقل صوفی را مهار اندر کشیم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عمر که بیاو گذشت، ذوق ندیدیم ازو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عمری که نه با تست کسش عمر نخواند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عمریست تا ز دست غمت جامه میدرم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عنایتیست خدا را به حال ما امروز
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/عیب من نیست که: در عشق تو تیمار کشم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/غیر ازو هر چه هست بازی بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/فاش گشت آن ماجری، کز مرد و زن پوشیدهام
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/فرش زمردین به زمین در کشیدهاند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/قاصرات الطرف فی حجب الخیام
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/قراری چون ندارد جانم اینجا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/قصهی یار سبک روح نگفتم به گرانان
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/قلندران تهی سر کلاه دارانند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/لاله افیون در شراب انداختست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما با تو رسم یاری گفتیم اگر شنیدی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما به ابد میبریم عشق ترا از ازل
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما تا جمال آن رخ گلرنگ دیدهایم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما در بر وی خلق فرو بستهایم باز
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما را چو توانی که ز خود دور فرستی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما نور چشم مادر این خاک تیرهایم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماهی، که لبش بجای جانست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماییم و خراباتی پر بادهی جوشیده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماییم و سرکویی، پر فتنهی ناپیدا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مبارک روز بود امروز، یارا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مدتی من به کام خود بودم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا از بخت اگر کاری برآید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا حدیث غم یار من بباید گفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا سر بلندی ز سودای اوست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا مجال نباشد که: یار او باشم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا کجا سر زلفت به زیر چنگ آید؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا گر ز وصل تو رنگی برآید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مردم شهرم به میخوردن ملامت میکنند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مستم از بادهی مهر تو، مرا مست مهل
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مستیم و مستی ما از جام عشق باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مشتاق یارم و به در یار میروم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مطرب، مهل که محنت و غم قصد جان کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/معراج ما به روح و روان بود صبح دم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/معشوقه پی وفا نباشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم