اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر دل گویی، ز جان اندیشه کن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (سر دل گویی، ز جان اندیشه کن) از اوحدی مراغهای |
' |
سر دل گویی، ز جان اندیشه کن | در دلش دار، از زبان اندیشه کن | |
لاف کشف و غیب دانی میزنی | از خدای غیب دان اندیشه کن | |
در زمین از آسمان گویی سخن | ای زمین، از آسمان اندیشه کن | |
یا ز دین آشکارا شرم دار | یا ز دانای نهان اندیشه کن | |
ای که میخسبی به شبهای چنین | آخر از روز چنان اندیشه کن | |
تیر فرصت در کمان جهدتست | میرود تیر از کمان، اندیشه کن | |
دل به باد آرزوها بر مده | ناتوانی تا توان اندیشه کن | |
بهر سود اندر خطرها میروی | سود دیدی، از زیان اندیشه کن | |
گر ندانی رفتن خود را یقین | بنگر و زین رفتگان اندیشه کن | |
این زمان اندیشه بیکارست و فکر | کار خود را این زمان اندیشه کن | |
اوحدی زین ورطه آمد بر کنار | ای که غرقی در میان اندیشه کن |