اوحدی مراغهای (غزلیات)/در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را) از اوحدی مراغهای |
' |
در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را | و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را | |
گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت | چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را | |
با چشم تو چو گردی رطلاللسان به یادش | از چوب خشک برخود ریزان کنی رطب را | |
خواهی که جاودانت باشد تصرف اینجا | از خویشتن جدا دار این شهوت و غضب را | |
داری دلی چو کعبه و ز جهل و از ضلالت | در کعبه میگذاری بوجهل و بولهب را | |
ای تن، چو دل به خوبان دادی و من نگفتم | بر ماهتاب خواهی افکند این قصب را | |
دل رای حقه بازی زد بر دهان تنگش | ما عرضه بر که داریم این عشق بوالعجب را؟ | |
گفتم: مگر به پایان آید شب فراقش | در شهر عاشقان خود پایان نبود شب را | |
ای اوحدی، چو رویش دیدی بلا همیکش | چون انگبین تو خوردی تاوان نبود تب را |