اوحدی مراغهای (غزلیات)/درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش) از اوحدی مراغهای |
' |
درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش | که ما صد بار گم گشتیم همچون سایه در نورش | |
وجود بیدلان پست از سواد چین زلف او | روان عاشقان مست از فریب چشم مخمورش | |
به ایامی نمیشاید ز بامی روی او دیدن | خنک چشمی که میبیند دمادم روی منظورش! | |
بهشتی را که میگویند باور میکنم، لیکن | دلم باور نمیدارد کزو بهتر بود حورش | |
سرایی کین چنین یاری درو یابند، صد جنت | غلام سقف مرفوعست و خاک بیت معمورش | |
به جور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او | کسی کو انگبین جوید، چه باک از بیم زنبورش؟ | |
ز عشق آن پری بر من چو رحمت میبری زین پس | گرت حلوا به دست افتد بیاور پیش محرورش | |
کلام اوحدی سریست روحانی، که در عالم | بخواهد ماند جاویدان سواد رق منشورش | |
ز راز عاشقی دورند و رمز عاشقی غافل | گروهی کندرین معنی نمیدارند معذورش |