اوحدی مراغهای (غزلیات)/ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری) از اوحدی مراغهای |
' |
ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری | نتوان شراب خوردن بیمطربی و یاری | |
یاری لطیف باید، گویندهای موافق | تا میتواند از تن کردن بدل گذاری | |
آن کش نشسته باشد در خانه لالهرویی | حاجت نباشد او را رفتن به لالهزاری | |
چون تاختن کند غم آهنگ سبزهای کن | بر گرد او کشیده از بید و گل حصاری | |
آن ترک را به مستی امروز در میان کش | ور در میان نیاید، آخر کم از کناری | |
عیبم مکن، که دیگر مشکل خلاص یابد | او را کزین گلستان دامن گرفت خاری | |
این هفته با حریفان من کار آب کردم | چون آب کارگر شد، از من مجوی کاری | |
آن ماه با حریفی هر شب شراب نوشد | تا جام او نباشد بیکلفت خماری | |
گل گر به رغم سنبل بر خال دل نبندد | در بلبلان نیفتد زان گونه خار خاری | |
چون چشم من نگردی ابری به گلستانی | چون اوحدی ننالد مرغی ز شاخساری |