اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد) از اوحدی مراغهای |
' |
حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد | کیست در عشق تو کو غصه ز من بیش ندارد | |
دوش گفتی که: فلان از سر تیغم نبرد جان | بزن و مرد مخوانش که سری پیش ندارد | |
سر درویش فدا شد به وفا در قدم تو | پادشهزادهی ما را سر درویش ندارد | |
قد او تیر بلا، غمزهی او ناوک فتنه | یارب، این ترک چه تیریست که در کیش ندارد؟ | |
واعظ شهر مرا گفت که: دل با سخنم ده | چون دهد دل بتو بیچاره؟ که باخویش ندارد | |
همچو نارم بکفید از غم سیب ز نخش دل | دل مخوانش تو، که او عقل به اندیش ندارد | |
اوحدی را چو تو باشی، چه غم از جور رقیبان؟ | زانکه از تیغ نترسیده غم از نیش ندارد |