اوحدی مراغهای (غزلیات)/خوشا آن عشرت و آن کامرانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (خوشا آن عشرت و آن کامرانی) از اوحدی مراغهای |
' |
خوشا آن عشرت و آن کامرانی | که ما را بود از ایام جوانی | |
سفر کردم به امید غنیمت | غنیمت عمر بود و گشت فانی | |
ندیدم سود و فرسودم، چه بودی | که ارزیدی بدین سودا زیانی؟ | |
بدادم عمر و درد دل خریدم | چه شاید گفت ازین بازارگانی؟ | |
جوانی را به خواب اکنون توان دید | که تن بیخواب گشت از ناتوانی | |
رخم گل بود و بالا تیر و کردند | گلم نیلوفری، تیرم کمانی | |
به شکلی میدوانم مرکب عمر | که اسب تند بر صحرا دوانی | |
زمان ما به آخر رفت، ازین بیش | چه باشد؟ فتنهی آخر زمانی | |
فراق دوستان با جانم آن کرد | که در گلزارها باد خزانی | |
بدان گفتم: چه داری آرزو؟ گفت | که: دیدار و بهشت جاودانی | |
بپرسیدم که: دیگر چیست؟ گفتا: | و وادی زندهرود و اصفهانی | |
نمیماند به وصل دوستان هیچ | اگر صد سال در شادی بمانی | |
چو گرگ از گله بربود آنچه میخواست | بدین صحرا چه سود اکنون شبانی؟ | |
ترا، ای چرخ، بسیار آزمودم | همانی و همانی و همانی! | |
چه برخورداری از رختی توان دید؟ | که دزدش کرده باشد پاسبانی | |
چو خواهد برد باد این لالها را | چه باید کرد این جا باغبانی؟ | |
بیاید کوچ کردن بر کرانم | که کرد اندامم آغاز گرانی | |
برون شد کاروان ما ز منزل | چه خسبی؟ ای غریب کاروانی | |
خداوندا، اگر بد رفت، اگر نیک | چو عجز آوردم آن دیگر تو دانی | |
ز لطفم داده بودی خردهای چند | به عنف اکنون یکایک میستانی | |
گدایی پیش آن در فخر باشد | مرا، همچون که موسی را شبانی | |
به درگاه تو آورد اوحدی روی | غریب الوجه والید واللسانی |