اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی) از اوحدی مراغهای |
' |
ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی | بگفت: ای عاشق سرگشته، صبرت نیست هم در پی؟ | |
لبی بگشود چون شکر که با عناب گیرد خو | رخی بنمود چون شیرین که از شبنم پذیرد خوی | |
به کام خود چو پیش آمد ببوسیدم به کام دل | لبی چون لاله در بستان، رخی چون آتش اندر دی | |
رقیب آن دید و با من گفت: هی! هی! چیست این عادت | در آن حال، ای مسلمانان، کرا غم دارد از هیهی؟ | |
نسیم زلف او یابم چو بر آتش نهم عنبر | نشان لعل او بینم چو اندر دست گیرم می | |
اگر چون نی کنی زاری مه و سال از فراق او | عجب نبود، که سال و مه دم او میخورم چون نی | |
بسان اوحدی باید جفا بین و بلا ورزی | کسی کش رای آن باشد که پیوندی کند با وی |