اوحدی مراغهای (غزلیات)/مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن) از اوحدی مراغهای |
' |
مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن | یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن | |
زان رخ چراغی پیش دار امشب، که بر من از غمت | شب نیک تاریکست با نور قمر دانم شدن | |
چون خواهم از زلفت کمر گویی که: داغی بس ترا | داغ غلامی بر جبین چون بیکمر دانم شدن | |
وقتی که من در پای تو چون گوی سرگردان شوم | دست از ملامت باز کش، کانجا به سر دانم شدن؟ | |
من پیش شمشیر بلا صد پیسپر گشتم ولی | آن تیر چشم مست را مشکل سپر دانم شدن | |
وقتی که میرانی مرا، پایم نمیپوید دمی | وانگه که میخوانی مرا مرغ به پردانم شدن | |
گفتی: برو، چون اوحدی، برآستانم سربنه | آنجا گرم ره میدهی من خاک در دانم شدن |