اوحدی مراغهای (غزلیات)/مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟) از اوحدی مراغهای |
' |
مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟ | با ما نمینشیند بی ما چراست گویی؟ | |
ما در هوای رویش چون ذره گشته پیدا | وین قصه خود بر او باد هواست گویی | |
صد بار کشت ما را نادیده هیچ جرمی | در دین خوبرویان کشتن رواست گویی | |
نزدیک او شد آن دل کز غم شکسته بودی | این غم هنوز دارم آن دل کجاست گویی؟ | |
از زلف کژرو او گر بشنوی نسیمی | تا زندهای حکایت زان سر و راست گویی | |
با دیگران بیاری آسان بر آورد سر | این ناز و سر گرانی از بخت ماست گویی | |
خون دلم بریزد و آنگاه خشم گیرد | آنرا سبب ندانم این خون بهاست گویی | |
گفتا که: جان شیرین پیش من آر و زین غم | تن خسته شد ولیکن دل را رضاست گویی | |
از اوحدی دل و دین بردند و عقل و دانش | رخت گزیده گم شد، دزد آشناست گویی |