اوحدی مراغهای (غزلیات)/طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (طراوت رخت آب سمن تمام ببرد) از اوحدی مراغهای |
' |
طراوت رخت آب سمن تمام ببرد | رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد | |
غلام کیستی، ای خواجهی پریرویان؟ | که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد | |
همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد | سلامت من مسکین بدان سلام ببرد | |
به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود | غم تو آمد و از دست من زمام ببرد | |
چو آفتاب ترا از کنار بام بدید | پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد | |
نسیم صبح ز زلف تو نافهای بگشود | به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد | |
ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق | چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد | |
امام شهر چو محراب ابروی تو بدید | سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد | |
حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟ | که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد | |
به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت | به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد |