اوحدی مراغهای (غزلیات)/ماهی، که لبش بجای جانست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ماهی، که لبش بجای جانست) از اوحدی مراغهای |
' |
ماهی، که لبش بجای جانست | گر ناز کند،به جای آن است | |
از چشم دلم نمیشود دور | هر چند ز چشم سرنهانست | |
گر در طلبت هزار باشند | غیرت نبرم، که بینشانست | |
آن کو به یقین نبیند او را | چون نیک نگه کند گمانست | |
ای دیده من اول زمانت | دریاب، که آخر زمانست | |
بر یاد تو جامه پاره کردم | باز آی، که خرقه در میانست | |
تخمی که تو کاشتی نمو داد | عهدی که گذاشتی همانست | |
این تن، که بر تو مرده، دل شد | و آن دل، که غم تو خورد، جانست | |
نتوان ز تو روی در کشیدن | بارت بکشیم، تا توانست | |
چشم سر ما غلط نبیند | کش سرمه ز خاک اصفهانست | |
سرنامهی عشق خود ز ما پرس | کین عشق نه کار دیگرانست | |
زود از در گوش باز گردد | هر قصه، که بر سر زبانست | |
آنرا که خطیب سود خواند | در مذهب اوحدی زیانست |