اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن) از اوحدی مراغهای |
' |
جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن | جان را به رخ دل بازده، دل را ز لب جان تازه کن | |
از دل برون کن کینه را، صافی کن از ما سینه را | آن عادت پیشینه را، پیش آر و پیمان تازه کن | |
این درد پنهانم ببین، وین محنت جانم ببین | این چشم گریانم ببین و آن روی خندان تازه کن | |
تا زلف مشکین خم زدی، آفاق را برهم زدی | چون در حریفی دم زدی، رخ با حریفان تازه کن | |
ای یار نافرمان من وی در کمین جان من | ای دیدنت درمان من، دردم به درمان تازه کن | |
با گوی و چوگان،ای پسر، روزی به میدان برگذر | هم آب گل رویان ببر، هم خاک میدان تازه کن | |
چون اوحدی زان تو شد، محکوم فرمان تو شد | رخ را، چو مهمان تو شد، در روی مهمان تازه کن |