اوحدی مراغهای (غزلیات)/زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت) از اوحدی مراغهای |
' |
زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت | که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت | |
از آن چون مهر زر دایم فرو بستست کار من | که مهر زر نمیورزد دل بیمهر چون سنگت | |
اگر سالی نمیبینی نشان، هرگز نمیپرسی | کجا پرسی نشان من؟ که هست از نام من ننگت | |
به حسن غمزه و قامت ببردی دل جهانی را | فغان از قامت چالاک و آه از غمزهی شنگت! | |
گناه هر که در عالم، بیامرزد ز بهر تو | اگر پیش خدا آرند فردا بر همین رنگت | |
مرا از رنگ و دستان تو بوی آن همی آید | که هم دستان زبون گردد ز دستان و ز نیرنگت | |
مکن پنهان ز چشم من بیاض روز روی خود | که ما را کرد سودایی سواد زلف شبرنگت | |
ترا با اوحدی جنگست و ما را فکر آن در دل | که سر در پایت اندازیم،اگر باشد سر جنگت |