اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلی که با سر زلف تو آشنا باشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (دلی که با سر زلف تو آشنا باشد) از اوحدی مراغهای |
' |
دلی که با سر زلف تو آشنا باشد | گمان مبر که ز خاک درت جدا باشد | |
اگر تو همچو جهان خرمی،ولیک جهان | تو خود معاینه دانی که بیوفا باشد | |
به گوشهی نظری کار خستگان فراق | بساز، از آنکه ترا نیز کارها باشد | |
در آرزوی نسیمی ز زلف تو جانم | همیشه منتظر موکب صبا باشد | |
ولیک زلف ترا، با همه پریشانی | نظر به حال پریشان ما کجا باشد؟ | |
چه طالعست دل اوحدی مسکین را؟ | که دایما به غم عشق، مبتلا باشد |