اوحدی مراغهای (غزلیات)/روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده) از اوحدی مراغهای |
' |
روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده | لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده | |
اقبال در کار آمده، دولت خریدار آمده | با ما به بازار آمده، آن دلبر پنهان شده | |
ما بر بساط ششتری، با طوق و با انگشتری | گر دیده ما را مشتری، آن زهرهی کیوان شده | |
آن ماه در مهد آمده، کام مرا شهد آمده | من باز در عهد آمده، او از سر پیمان شده | |
افگنده خلقی مرد و زن، اندر زبانها چون سخن | نام گدایی همچو من، همسایهی سلطان شده | |
یار ارچه تیمار آورد، یا رنج بسیار آورد | روزیش در کار آورد، عزم عزیمت خوان شده | |
گر عاشقی رنجی ببر، بار گران سنجی ببر | ای اوحدی، گنجی ببر، زین خانهی ویران شده |