اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست) از اوحدی مراغهای |
' |
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست | سری چنین نه همانا بر آستانی هست | |
بیا، که با گل رویت فراغتی دارم | ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست | |
اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم | هم از برای سگان تو استخوانی هست | |
بگوی تا: نزند تیر غمزه جز بر ما | چو ابروی تو کسی را اگر کمانی هست | |
حدیث تلخ بهل، بعد ازین به شمشیرم | بیزمای، اگرت رای امتحانی هست | |
کسی که وصل ترا میکند دو کون بها | خبر نداشت که بالای او دکانی هست | |
خبر مکن بکس، ای مدعی، ازو، که هنوز | رخش تمام ندیدی، گرت زیانی هست | |
گر آه و ناله کند اوحدی شگفت مدار | هم آتشی زده باشند کش دخانی هست |