اوحدی مراغهای (غزلیات)/شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم) از اوحدی مراغهای |
' |
شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم | انگور اگر منت نهد، من زنده بر دارش کنم | |
من مستم از جای دگر، افتاده در دامی دگر | هر کس که آید سوی من، چون خود گرفتارش کنم | |
جان نیک ناهموار شد، تا با سر و تن یار شد | بر میزنم آبی ز می، باشد که هموارش کنم | |
سجاده گر مانع شود، حالیش بفروشم به می | تسبیح اگر زحمت دهد، در حال زنارش کنم | |
دیریست تا در خواب شد بخت من آشفته دل | من هم خروشی میزنم، باشد که بیدارش کنم | |
دل در غمش بیمار شد وانگه من از دل بیخبر | اکنون که با خویش آمدم زان شد که بیمارش کنم | |
در شمع رویش جان من، گم گشت و میگوید که؟ نه | کو زان دهن پروانهای؟ تامن پدیدارش کنم | |
گر سر ز خاک پای او گردن بپیچد یک زمان | نالایقست ار بعد ازین بر دوش خود بارش کنم | |
گویند: وصف عشق او، تا چند گویی؟ اوحدی | پیوسته گویم، اوحدی، تا نیک بر کارش کنم |