اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) (روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود)
از اوحدی مراغه‌ای
'


روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود روزی چنان شوی که ندانم ترا ز خود
من آشنای روی تو بودم، مرا ز چه بیگانه می‌کنی دگر، ای آشنا، ز خود؟
هر گه که پر شود ز خیالت ضمیر من پر بینم این محله و شهر و سرا ز خود
وقتی به حال خود نظرم بود و این زمان گشتم چنان، که یاد نیاید مرا ز خود
چون عاشق توام، چه برم نام خویشتن؟ چون درد من ز تست، چه جویم دوا ز خود؟
ای اوحدی، اگر نه جدایی ز سر کار او را بکوش تا نشناسی جدا ز خود
غیر از تو هیچ کس نشناسم بلای تو سعیی بکن، که دور کنی این بلا ز خود