اوحدی مراغهای (غزلیات)/صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم) از اوحدی مراغهای |
' |
صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم | به زرش کجا فروشم؟ که به جان خریده دارم | |
دگران نهند خاک در او چو تاج بر سر | نه چو من که خاک آن در ز برای دیده دارم | |
من دل رمیده حیران شده زان جمال و آنگه | تو در آن گمان که: من خود دل آرمیده دارم | |
مکن، ای پسر، ز خوبان طلب وفا به جانت | که من این حدیث روز ز پدر شنیده دارم | |
به فسانه دوش گفتی که: فراق تلخ باشد | صفتش بمن چه گویی؟ که بسی چشیده دارم | |
خبرم ز مرگ دادند که: چون بود؟ گر آن هم | به فراق دوست ماند، چه خبر؟ که دیده دارم | |
نه عجب که نالهی من برسد به گوش آن مه | که چو اوحدی فغانی به فلک رسیده دارم |