اوحدی مراغهای (غزلیات)/خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی) از اوحدی مراغهای |
' |
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی | قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی | |
بوی خون میید از چاه زنخدانت، بلی | بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی | |
هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند | خود نمیدانم چه بیخست این که در دل کاشتی | |
ریش گردانی دلم را وانگهی گویی: منال | درد دل با ناله باشد، پس چه میپنداشتی؟ | |
گر پس از جنگ آشتی جویی، نگیری در کنار | تا هم آن دم نیز بیجنگی نباشد آشتی | |
نزد من آبیست، گفتی: خون مجروحان عشق | زان چنین در خاک میریزی که آب انگاشتی | |
دی طلب کردی که در پای تو ریزم جان خویش | زان طلب کردن سرم بر آسمان افراشتی | |
دفتر خاطر ز نقش دیگران شستم تمام | تا تو نقش خویش بر لوح دلم بنگاشتی | |
اوحدی در دوستی با آنکه جانبدار تست | جانب او را به قول دشمنان بگذاشتی |