اوحدی مراغهای (غزلیات)/عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده) از اوحدی مراغهای |
' |
عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده | بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده | |
از خاک در گذشته، افلاک در نوشته | یک باره روح گشته، تن را طلاق داده | |
چون عاشقان جانی،در حال زندگانی | هفتاد بار مرده، هشتاد بار زاده | |
آهنگ کار کرده، تن را حصار کرده | وین نفس خوار کرده، چون خاک اوفتاده | |
آفاق را سترده، انفس مگس شمرده | رخت از ازل ببرده، رخ در ابد نهاده | |
هر کثرتی که دیده، در سلک خود کشیده | از جملگان بریده، در وحدت ایستاده | |
چون لوح ساده کرده دل را ز جمله نقشی | پس نام او نوشته بر روی لوح ساده | |
خود را شمرده با او چون صفر در عددها | او را بدیدهی در خود چون می ز جام باده | |
دایم بسان پسته، خندان و دل شکسته | ز اسب وجود جسته، چون اوحدی پیاده |