اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟) از اوحدی مراغهای |
' |
ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟ | بتو سنگدل چه گوییم حکایت نهانی؟ | |
که چو قاصدی فرستیم به دشمنی برآیی | که چو قصهای نویسیم به دشمنان رسانی | |
چو بهانه میگرفتی و وفا نمینمودی | ز چه خانه مینمودی به غریب کاروانی؟ | |
قدمم گرفت، تندی مکن، ای سوار، تندی | غم مستمند میخور، چه سمند میدوانی | |
ز ورق برون فگندم همه بار نامهی خود | که چو نام من نبینی دگر آن ورق بخوانی | |
عجب! ار نه قامت تست قیامت زمانه | که در اول غروری و در آخر زمانی | |
چه محالها شنیدم؟ چه به حالها رسیدم! | که به سالها ندیدم ز لب تو کامرانی | |
مکن، ای پسر، که وفا کن به روزگار و مدت | من ازین صفت بگردم، تو بدان صفا نمانی | |
دل اوحدی شکستن، ز میانه دور جستن | نه طریق دوستانت و نه شرط مهربانی |