اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد) از اوحدی مراغهای |
' |
ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد | تنم ز دوری او در شکنجهی ستم افتد | |
شبی که قصهی درد دل شکسته نویسم | ز تاب سینه بسوزم که سوز در قلم افتد | |
قدم بپرسشم، ای بت، بنه، که چون تو بیایی | زمن دریغ نیاید سری که در قدم افتد | |
رها مکن که: به یک بارگی ز پای درآیم | که در کمند تو دیگر چو من شکار کم افتد | |
چو رشته شد تنم از هجر رشتهی زلفت | چه خوش بود سر این رشتها، اگر به هم افتد! | |
اگر به دست من افتد ز طرهی تو شکنجی | چنان شناس که: گنجی به دست بیدرم افتد | |
چو اوحدی بوجود تو زنده شد به غم تو | وجود او چه تفاوت کند که در عدم افتد |