اوحدی مراغهای (غزلیات)/دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد) از اوحدی مراغهای |
' |
دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد | فریاد ازین سوار، که صید حرم بزد! | |
عزلت گزیده بودم و کاری گرفته پیش | یارم ز در درآمد و کارم به هم بزد | |
دم در کشیده بود دل من ز دیر باز | آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد | |
درویش را ز نوشت شاهی خبر نشد | تا روزگاز نوبت این محتشم بزد | |
چون دیده بر طلایهی حسنش نظر فگند | عشقش به دل در آمد و حالی علم بزد | |
هی نیزهی ستیزه که مریخ راست کرد | شمشیر خوی او همه را چون قلم بزد | |
صد بار چین طرهی پستش ز بوی مشک | بر دست باد قافلهی صبح دم بزد | |
آیینهی دو عارض او از شعاع نور | بسیار سنگ طعنه که بر جام جم بزد | |
گفتم که: بر دلم نکند جور و هم بکرد | گفتا: بر اوحدی نزنم زخم و هم بزد |