اوحدی مراغهای (غزلیات)/سر دردم بر طبیب آسان نبود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (سر دردم بر طبیب آسان نبود) از اوحدی مراغهای |
' |
سر دردم بر طبیب آسان نبود | گفت: تب داری، غلط کرد، آن نبود | |
نوش دارو داد و آن سودی نداشت | گل شکر فرمود و آن درمان نبود | |
بر طبیبم سوز دل پوشیده ماند | ورنه اشک دیدهام پنهان نبود | |
من بکوشیدم که: گویم حال خویش | دل به دست و نطق در فرمان نبود | |
عشق را هم عاشقی داند که: چیست؟ | عشق دانستن چنین آسان نبود | |
از دلیل این درد را نتوان شناخت | در کتاب این نکته را برهان نبود | |
گر چه آهم برده بود از چهره رنگ | اشک چشمم کمتر از باران نبود | |
جان به یاد دوست میرفت از تنم | این چنین جان دادنی ارزان نبود | |
از فراق اندیشهای میکرد دل | ورنه، بالله، کم سخن در جان نبود | |
ای که گفتی: چاره میدانم ترا | اوحدی نیز این چنین نادان نبود | |
چارهی من وصل بود، اما چه سود؟ | کان ستمگر بر سر پیمان نبود |