اوحدی مراغهای (غزلیات)/دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد) از اوحدی مراغهای |
' |
دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد | امشبم حسرت او دیده چو دریایی کرد | |
ز چنان غمزه، که او دارد و ابرو عجبست | که التفاتی به چو من بی سر و بیپایی کرد | |
محتشم را نرسد سرزنش درویشی | کو به عمری هوسی پخت و تمنایی کرد | |
صبر فرمود مرا در ستم خویش و دلم | صبر پندار که امروزی و فردایی کرد | |
نیک خواهان به طبیبی که نشانم دادند | درد دل را نتوان گفت مداوایی کرد | |
طمع از بوس و کنارش ببریدیم که آن | نیست خوانی که توان غارت و یغمایی کرد | |
گر چه بر ما ستم او به هلاک انجامید | هیچ زشتش نتوان گفت، که زیبایی کرد | |
عشق ورزند بتان، لیک چو من بیزوری | پنجه سهلست که با دست توانایی کرد | |
دل که جاییش به درد آمده باشد داند | کاوحدی این همه فریاد هم از جایی کرد |