همهٔ صفحهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
صفحهٔ قبلی (امیر خسرو دهلوی (انتخاب از قصاید)/خوش خلعتی است جسم ولی استوار نیست) | صفحهٔ بعد (انوری (قصاید)/زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را)
- انوری (غزلیات)/ترک من ای من سگ هندوی تو
- انوری (غزلیات)/تو دانی که من جز تو کس را ندانم
- انوری (غزلیات)/تو گر دوست داری مرا ور نداری
- انوری (غزلیات)/جان ز رازت خبر نمییابد
- انوری (غزلیات)/جان نقش رخ تو بر نگین دارد
- انوری (غزلیات)/جان وصال تو تقاضا میکند
- انوری (غزلیات)/جانا اگر به جانت بیابم گران نباشی
- انوری (غزلیات)/جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
- انوری (غزلیات)/جانا به غریبستان چندین بنماند کس
- انوری (غزلیات)/جانا به کمال صورتیای
- انوری (غزلیات)/جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست
- انوری (غزلیات)/جانا دلم از غمت به جان آمد
- انوری (غزلیات)/جانا دهان تنگت صد تنگ شکر ارزد
- انوری (غزلیات)/جانا ز غم عشق تو امروز چنانم
- انوری (غزلیات)/جرم رهی دوستی روی تست
- انوری (غزلیات)/جرم رهی دوستی روی تو
- انوری (غزلیات)/جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا
- انوری (غزلیات)/جز سر پیوند آن نگار ندارم
- انوری (غزلیات)/جمالت بر سر خوبی کلاهست
- انوری (غزلیات)/جمالت عشق میافزاید امروز
- انوری (غزلیات)/جمالش از جهان غوغا برآورد
- انوری (غزلیات)/حسن تو بر ماه لشکر میکشد
- انوری (غزلیات)/حسن تو عشق من افزون میکند
- انوری (غزلیات)/حسن تو گر بر همین قرار بماند
- انوری (غزلیات)/حسن را از وفا چه آزارست
- انوری (غزلیات)/حسنت اندر جهان نمیگنجد
- انوری (غزلیات)/حسنش از رخ چو پرده برگیرد
- انوری (غزلیات)/حلقهی زلف تو بر گوش همی جان ببرد
- انوری (غزلیات)/خه از کجات پرسم چونست روزگارت
- انوری (غزلیات)/خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
- انوری (غزلیات)/خهخه به نام ایزد آن روی کیست یارب
- انوری (غزلیات)/داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم
- انوری (غزلیات)/دامن اندر پای صبر آوردهای
- انوری (غزلیات)/در حسن قرین نوبهار آیی
- انوری (غزلیات)/در دست غم یار دلارام بماندم
- انوری (غزلیات)/در دور تو کم کسی امان یابد
- انوری (غزلیات)/در همه آفاق دلداری نماند
- انوری (غزلیات)/در همه عالم وفاداری کجاست
- انوری (غزلیات)/در همه مملکت مرا جانیست
- انوری (غزلیات)/درد تو دلا نهان نماند
- انوری (غزلیات)/درد تو صدهزار جان ارزد
- انوری (غزلیات)/درد دل هر زمان فزون دارم
- انوری (غزلیات)/درد سر دل به سر نمیآید
- انوری (غزلیات)/دردا و دریغا که دل از دست بدادم
- انوری (غزلیات)/دردم فزود و دست به درمان نمیرسد
- انوری (غزلیات)/درمان دل خود از که جویم
- انوری (غزلیات)/دست در روزگار مینشود
- انوری (غزلیات)/دست در وصل یار مینرسد
- انوری (غزلیات)/دل از خوبان دیگر برگرفتم
- انوری (غزلیات)/دل باز به عاشقی درافکندم
- انوری (غزلیات)/دل بدادیم و جان نمیخواهیم
- انوری (غزلیات)/دل به عشقش رخ به خون تر میکند
- انوری (غزلیات)/دل بیتو به صدهزار زاریست
- انوری (غزلیات)/دل در آن یار دلاویز آویخت
- انوری (غزلیات)/دل در هوست ز جان برآید
- انوری (غزلیات)/دل را به غمت نیاز میبینم
- انوری (غزلیات)/دل راه صلاح برنمیگیرد
- انوری (غزلیات)/دل رفت و این بتر بر دلبر نمیرسم
- انوری (غزلیات)/دلا در عاشقی جانی زیانگیر
- انوری (غزلیات)/دلبر هنوز ما را از خود نمیشمارد
- انوری (غزلیات)/دلدار به طبع گشت رام آخر
- انوری (غزلیات)/دلم بردی نگارا وارمیدی
- انوری (غزلیات)/دلم بردی و برگشتی زهی دلدار بیمعنی
- انوری (غزلیات)/دلم را انده جان میندارد
- انوری (غزلیات)/دوستا گر دوستی گر دشمنی
- انوری (غزلیات)/دوستی یک دلم همی باید
- انوری (غزلیات)/دوش آنکه همه جهان ما بود
- انوری (غزلیات)/دوش تا صبح یار در بر بود
- انوری (غزلیات)/دوش در ره نگارم آمد پیش
- انوری (غزلیات)/دیدی که پای از خط فرمان برون نهادی
- انوری (غزلیات)/رایت حسن تو از مه برگذشت
- انوری (غزلیات)/رخ خوبت خدای میداند
- انوری (غزلیات)/رخت مه را رخ و فرزین نهادست
- انوری (غزلیات)/رنگ عاشق چو زعفران باشد
- انوری (غزلیات)/ره فراکار خود نمیدانم
- انوری (غزلیات)/روز دو از عشق پشیمان شوم
- انوری (غزلیات)/روی برگشتنم از روی تو نیست
- انوری (غزلیات)/روی تو آرام دلها میبرد
- انوری (غزلیات)/روی خوب خویش را پنهان مکن
- انوری (غزلیات)/روی ندارم که روی از تو بتابم
- انوری (غزلیات)/روی چون ماه آسمان داری
- انوری (غزلیات)/ز عشق تو نهانم آشکارست
- انوری (غزلیات)/ز عمرم بیتو درد دل فزاید
- انوری (غزلیات)/ز عهد تو بوی وفا مینیاید
- انوری (غزلیات)/ز من برگشتی ای دلبر دریغا روزگار من
- انوری (غزلیات)/ز من حجرهی خویش پنهان مکن
- انوری (غزلیات)/ز هجران تو جانم میبرآید
- انوری (غزلیات)/زردرویم ز چرخ دندانخای
- انوری (غزلیات)/زلف تو تکیه بر قمر دارد
- انوری (غزلیات)/زلفت چو به دلبری درآمد
- انوری (غزلیات)/زلفش اندر جور تلقین میکند
- انوری (غزلیات)/زیر بار غمی گرفتارم
- انوری (غزلیات)/ساقی اندر خواب شد خیز ای غلام
- انوری (غزلیات)/ساقیا بادهی صبوح بیار
- انوری (غزلیات)/سخت خوشی چشم بدت دورباد
- انوری (غزلیات)/سر آن دارم کامروز بر یار شوم
- انوری (غزلیات)/سر آن داری کامروز مرا شاد کنی
- انوری (غزلیات)/سلام علیک ای جفا پیشه یار
- انوری (غزلیات)/سهل میگیرم چو با ما کردهای
- انوری (غزلیات)/شرم دار آخر جفا چندین مکن
- انوری (غزلیات)/صبر با عشق بس نمیآید
- انوری (غزلیات)/صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد
- انوری (غزلیات)/طاقت عشق تو زین بیشم نماند
- انوری (غزلیات)/طاقتم در فراق تو برسید
- انوری (غزلیات)/عاشقی چیست مبتلا بودن
- انوری (غزلیات)/عالمی در ره تو حیرانند
- انوری (غزلیات)/عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
- انوری (غزلیات)/عشق بر من سر نخواهد آمدن
- انوری (غزلیات)/عشق ترا خرد نباید شمرد
- انوری (غزلیات)/عشق تو از ملک جهان خوشترست
- انوری (غزلیات)/عشق تو بر هرکه عافیت بهسر آرد
- انوری (غزلیات)/عشق تو بیروی تو درد دلیست
- انوری (غزلیات)/عشق تو دل را نکو پیرایهایست
- انوری (غزلیات)/عشق تو ز دل برید نتواند
- انوری (غزلیات)/عشق تو قضای آسمانست
- انوری (غزلیات)/عشق هر محنتی به روی آرد
- انوری (غزلیات)/عشقت اندر میان جان دارم
- انوری (غزلیات)/عشقم این بار جهان بخواهد برد
- انوری (غزلیات)/عمر بیتو به سر چگونه برم
- انوری (غزلیات)/غارت عشقت به دل و جان رسید
- انوری (غزلیات)/غم عشق تو از غمها نجاتست
- انوری (غزلیات)/قرطه بگشای و زمانی بنشین بیش مگوی
- انوری (غزلیات)/قیامت میکنی ای کافر امروز
- انوری (غزلیات)/ما را تو به هر صفت که داری
- انوری (غزلیات)/ماه چون چهرهی زیبای تو نیست
- انوری (غزلیات)/مرا با دلبری کاری بیفتاد
- انوری (غزلیات)/مرا تا کی فلک رنجور دارد
- انوری (غزلیات)/مرا تاثیر عشقت بر دل آمد
- انوری (غزلیات)/مرا دانی که بیتو حال چونست
- انوری (غزلیات)/مرا صوت نمیبندد که دل یاری دگر گیرد
- انوری (غزلیات)/مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند
- انوری (غزلیات)/مرا وقتی خوشست امروز و حالی
- انوری (غزلیات)/مرا گر چون تو دلداری نباشد
- انوری (غزلیات)/مست از درم درآمد دوش آن مه تمام
- انوری (غزلیات)/مسکین دلم به داغ جفا ریش کردهای
- انوری (غزلیات)/معشوق دل ببرد و همی قصد دین کند
- انوری (غزلیات)/معشوقه به رنگ روزگارست
- انوری (غزلیات)/من آن نیم که مرا بیتو جان تواند بود
- انوری (غزلیات)/من که باشم که تمنای وصال تو کنم
- انوری (غزلیات)/مهرت به دل و به جان دریغست
- انوری (غزلیات)/مکن ای دل که عشق کار تو نیست
- انوری (غزلیات)/ناز از اندازه بیرون میکنی
- انوری (غزلیات)/نام وصل اندر زبانی افکنی
- انوری (غزلیات)/ندارم جز غم تو غمگساری
- انوری (غزلیات)/نه در وصال تو بختم به کام دل برساند
- انوری (غزلیات)/نه دل کم عشق یار میگیرد
- انوری (غزلیات)/نه وعدهی وصلت انتظار ارزد
- انوری (غزلیات)/نه چو شیرین لبت شکر باشد
- انوری (غزلیات)/نو به نو هر روز باری میکشم
- انوری (غزلیات)/نوبت حسن ترا لطف تو گر پنج کند
- انوری (غزلیات)/نگارا بر سر عهد و وفا باش
- انوری (غزلیات)/نگارا جز تو دلداری ندارم
- انوری (غزلیات)/نگفتی کزین پس کنم سازگاری
- انوری (غزلیات)/هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست
- انوری (غزلیات)/هر غم که ز عشق یار میبینم
- انوری (غزلیات)/هر کرا با تو کار درگیرد
- انوری (غزلیات)/هرچ از وفا به جای من آن بیوفا کند
- انوری (غزلیات)/هرچند به جای تو وفا دارم
- انوری (غزلیات)/هرچند غم عشقت پوشیده همی دارم
- انوری (غزلیات)/هرچه با من کنی روا باشد
- انوری (غزلیات)/هرچه مرا روی تو به روی رساند
- انوری (غزلیات)/هرکرا عشقت به هم برمیزند
- انوری (غزلیات)/هرکس که ز حال من خبر یابد
- انوری (غزلیات)/هرکس که غم ترا فسانهست
- انوری (غزلیات)/هرکه دل بر چون تو دلداری نهد
- انوری (غزلیات)/هرکه چون من به کفرش ایمانست
- انوری (غزلیات)/هرگز از دل خبر نداشتهای
- انوری (غزلیات)/هم مصلحت نبینی رویی به ما نمودن
- انوری (غزلیات)/همچون سر زلف خود شکستی
- انوری (غزلیات)/هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار
- انوری (غزلیات)/وصلت به آب دیده میسر نمیشود
- انوری (غزلیات)/پای بر جای نیست همنفسم
- انوری (غزلیات)/پایم از عشق تو در سنگ آمدست
- انوری (غزلیات)/چارهی عشق تو نداند کس
- انوری (غزلیات)/چه نازست آنکه اندر سرگرفتی
- انوری (غزلیات)/چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم
- انوری (غزلیات)/چو کاری ز یارم همی برنیاید
- انوری (غزلیات)/چو کرد خیمهی حسنت طناب خویش مکین
- انوری (غزلیات)/چون نیستی آنچنان که میباید
- انوری (غزلیات)/چون کسی نیست که از عشق تو فریاد رسد
- انوری (غزلیات)/کار جهان نگر که جفای که میکشم
- انوری (غزلیات)/کار دل از آرزوی دوست به جانست
- انوری (غزلیات)/کارم به جان رسید و به جانان نمیرسم
- انوری (غزلیات)/کارم ز غمت به جان رسیدست
- انوری (غزلیات)/کرا در شهر برگویم غم دل
- انوری (غزلیات)/کس نداند کز غمت چون سوختم
- انوری (غزلیات)/گر باز دگرباره ببینم مگر اورا
- انوری (غزلیات)/گر ترا روزی ز ما یاد آمدی
- انوری (غزلیات)/گر ترا طبع داوری بودی
- انوری (غزلیات)/گر جان و دل به دست غم تو ندادمی
- انوری (غزلیات)/گر عزیزم بر تو گر خوارم
- انوری (غزلیات)/گر مرا روزگار یارستی
- انوری (غزلیات)/گر من اندر عشق جز درد یاری دارمی
- انوری (غزلیات)/گر وفا با جمال یار کند
- انوری (غزلیات)/گرد ترا دل همی چنان خواهد
- انوری (غزلیات)/گرد ماه از مشک خرمن میزنی
- انوری (غزلیات)/گرفتم سر به پیمان درنیاری
- انوری (غزلیات)/گرفتم کز غم من غم نداری
- انوری (غزلیات)/گل رخسار تو چون دسته بستند
- انوری (غزلیات)/گلبن عشق تو بیخار آمدست
- انوری (غزلیات)/یا بدان رخ نظری بایستی
- انوری (غزلیات)/یا وصل ترا عنایتی باید
- انوری (غزلیات)/یاد میدار کانچه بنمودی
- انوری (غزلیات)/یار با من چون سر یاری نداشت
- انوری (غزلیات)/یار با هرکسی سری دارد
- انوری (غزلیات)/یار در خوبی قیامت میکند
- انوری (غزلیات)/یار دل در میان نمیآرد
- انوری (غزلیات)/یار ما را به هیچ برنگرفت
- انوری (غزلیات)/یار گرد وفا نمیگردد
- انوری (غزلیات)/یارب چه بلا که عشق یارست
- انوری (غزلیات)/یارم این بار، بار میندهد
- انوری (غزلیات)/یارم تویی به عالم یار دگر ندارم
- انوری (غزلیات)/یعلمالله که دوستدار توام
- انوری (غزلیات)/یک دم به مراعات دلم گرم نداری
- انوری (غزلیات)/یک زمان از غم نیاسایم همی
- انوری (قصاید)
- انوری (قصاید)/آب چشمم گشت پر خون زاتش هجران یار
- انوری (قصاید)/آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات
- انوری (قصاید)/آخر ای قوم نه از بهر من از بهر خدای
- انوری (قصاید)/آفرین باد بر چو تو مخدوم
- انوری (قصاید)/آفرین بر حضرت دستور و بر دستور باد
- انوری (قصاید)/آمد به سلامت بر من ترک من از راه
- انوری (قصاید)/آیت مجد آیتی است مبین
- انوری (قصاید)/ابشروا یا اهل نیشابور اذا جاء البشیر
- انوری (قصاید)/اختیار سکندر ثانی
- انوری (قصاید)/اختیار ملوک هفت اقلیم
- انوری (قصاید)/از در شاهی در طغرل تکین
- انوری (قصاید)/از محاق قضا برون شد ماه
- انوری (قصاید)/افتخار زمان و فخر زمین
- انوری (قصاید)/اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد
- انوری (قصاید)/اگر در حیز گیتی کمالست
- انوری (قصاید)/اگر محول حال جهانیان نه قضاست
- انوری (قصاید)/ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب
- انوری (قصاید)/ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب
- انوری (قصاید)/ای باد خاک مرکب گردون شتاب تو
- انوری (قصاید)/ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
- انوری (قصاید)/ای بر اعدا و اولیا پیروز
- انوری (قصاید)/ای بر سر کتاب ترا منصب شاهی
- انوری (قصاید)/ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری
- انوری (قصاید)/ای برده ز شاهان سبق شاهی
- انوری (قصاید)/ای به استحقاق شاه شرق را قایم مقام
- انوری (قصاید)/ای به خوبی و خرمی چو بهار
- انوری (قصاید)/ای به درگاه تو بر قصهرسان صاحب ری
- انوری (قصاید)/ای به رفعت ز آسمان برتر
- انوری (قصاید)/ای به شاهی ز همه شاهان فرد
- انوری (قصاید)/ای به نسبت با تو هرچه اندر ضمیر آمد حقیر
- انوری (قصاید)/ای به نیک اختر شده هم سلف سلطان جهان
- انوری (قصاید)/ای به هستی داده گیتی را کمال
- انوری (قصاید)/ای به گوهر تا به آدم پادشاه
- انوری (قصاید)/ای بهمت برتر از چرخ اثیر
- انوری (قصاید)/ای بهمت ورای چرخ اثیر
- انوری (قصاید)/ای ترا کرده خداوند خدای متعال
- انوری (قصاید)/ای ترا گشته مسخر حشم دیو و پری
- انوری (قصاید)/ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست
- انوری (قصاید)/ای تیغ تو ملک عجم گرفته
- انوری (قصاید)/ای جهان خاتم جانبخش ترا زیر نگین
- انوری (قصاید)/ای جهان را ایمنی از دولت طغرلتکین
- انوری (قصاید)/ای جهان را جمال و جاه تو زین
- انوری (قصاید)/ای جهان را عدل تو آراسته
- انوری (قصاید)/ای جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب
- انوری (قصاید)/ای خداوندی که هرکه از طاعتت سربرکشد
- انوری (قصاید)/ای خنجر مظفر تو پشت ملک عالم
- انوری (قصاید)/ای داده به دست هجر ما را
- انوری (قصاید)/ای در نبرد حیدر کرار روزگار
- انوری (قصاید)/ای در هنر مقدم اعیان روزگار
- انوری (قصاید)/ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده
- انوری (قصاید)/ای رایت رفیعت بنیاد نظم عالم
- انوری (قصاید)/ای رفته به فرخی و فیروزی
- انوری (قصاید)/ای ز تیغ تو در سرافرازی
- انوری (قصاید)/ای ز رای تو ملک و دین معمور
- انوری (قصاید)/ای ز کلک توراست کار جهان
- انوری (قصاید)/ای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته
- انوری (قصاید)/ای زرین نعل آهنین سم
- انوری (قصاید)/ای زمان شهریاری روزگارت
- انوری (قصاید)/ای سراپردهی سپید و سیاه
- انوری (قصاید)/ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک
- انوری (قصاید)/ای شادی جان آفرینش
- انوری (قصاید)/ای شمس دین و شمس فلک آسمان تو
- انوری (قصاید)/ای عاقلهی چرخ به نام تو مباهی
- انوری (قصاید)/ای عید دین و دولت عیدت خجسته باد
- انوری (قصاید)/ای فخر همه نژاد آدم
- انوری (قصاید)/ای فخر کرده دین خدای از مکان تو
- انوری (قصاید)/ای قاعدهی تازه ز دست تو کرم را
- انوری (قصاید)/ای قبلهی کوی خاکی و آبی
- انوری (قصاید)/ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری
- انوری (قصاید)/ای ملک بهین رکن ترا کلک وزیرست
- انوری (قصاید)/ای ملک ترا عرصهی عالم سرکویی
- انوری (قصاید)/ای ممالک را مبارک پادشاه
- انوری (قصاید)/ای نمودار سپهر لاجورد
- انوری (قصاید)/ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته
- انوری (قصاید)/ای نهان گشته در بزرگی خویش
- انوری (قصاید)/ای همای همتت سر بر سپهر افراخته
- انوری (قصاید)/ای چو عقل اول از آلایش نقصان بری
- انوری (قصاید)/ای کرده درد عشق تو اشکم به خون بدل
- انوری (قصاید)/ای کلک تو پشت ملک عالم
- انوری (قصاید)/ای گرفته عالم از عدلت نظام
- انوری (قصاید)/ای گشته نوک کلک تو صورتنگار ملک
- انوری (قصاید)/ایام زیر رایت رای امیر باد
- انوری (قصاید)/این همایون مقصد دنیا و دین معمور باد
- انوری (قصاید)/اینکه می بینم به بیداریست یارب یا به خواب
- انوری (قصاید)/با خاک در تو آشنایی
- انوری (قصاید)/باد شبگیری نسیم آورد باز از جویبار
- انوری (قصاید)/باز این چه جوانی و جمالست جهان را
- انوری (قصاید)/بازآمد آنکه دولت و دین در پناه اوست
- انوری (قصاید)/باغ سرمایهی دگر دارد
- انوری (قصاید)/بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر
- انوری (قصاید)/به حکم دعوی زیج و گواهی تقویم
- انوری (قصاید)/به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
- انوری (قصاید)/به فال نیک درآمد به شهر موکب میر
- انوری (قصاید)/به نیک طالع و فرخنده روز و فرخ فال
- انوری (قصاید)/تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم
- انوری (قصاید)/تا ملک جهان را مدار باشد
- انوری (قصاید)/تیر ستم فلک خدنگست
- انوری (قصاید)/جرم خورشید دوش چون گه شام
- انوری (قصاید)/جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل
- انوری (قصاید)/جشن عید اندرین همایون جای
- انوری (قصاید)/جلال صدر وزارت جمال حضرت شاه
- انوری (قصاید)/حبذا بخت مساعد که سوی حضرت شاه
- انوری (قصاید)/حبذا بزمی کزو هردم دگرگون زیوری
- انوری (قصاید)/حبذا کارنامهی ارتنگ
- انوری (قصاید)/حبل متین ملک دو تا کرد روزگار
- انوری (قصاید)/حکم یزدان اقتضا آن کرده بودست از سری
- انوری (قصاید)/خاص سلطان علاء دین اله
- انوری (قصاید)/خدای جل جلاله ز من چنین داند
- انوری (قصاید)/خدای خواست که گیرد زمانه جاه و جلال
- انوری (قصاید)/خدایگانا سال نوت همایون باد
- انوری (قصاید)/خراب کرد به یکبار بخل کشور جود
- انوری (قصاید)/خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
- انوری (قصاید)/خسروا بخت همنشین تو باد
- انوری (قصاید)/خسروا روزت همه نوروز باد
- انوری (قصاید)/خوشا نواحی بغداد جای فضل و هنر
- انوری (قصاید)/خیزید که هنگام صبوح دگر آمد
- انوری (قصاید)/در دین چو اعتصام به حبل متین کنند
- انوری (قصاید)/درآمد موکب عید همایون
- انوری (قصاید)/دلم ای دوست تو داری دانی
- انوری (قصاید)/دو عیدست ما را ز روی دو معنی
- انوری (قصاید)/دوش از درم درآمد سرمست و بیقرار
- انوری (قصاید)/دوش در هجر آن بت عیار
- انوری (قصاید)/دوش سرمست آمدم به وثاق
- انوری (قصاید)/دوش سلطان چرخ آینه فام
- انوری (قصاید)/دی بامداد عید که بر صدر روزگار
- انوری (قصاید)/دی چون بشکست شهنشاه فلک نوبت بار
- انوری (قصاید)/روز عیش و طرب و بستانست
- انوری (قصاید)/روز می خوردن و شادی و نشاط و طربست
- انوری (قصاید)/رییس مشرق و مغرب ضیاء الدین منصور