انوری (قصاید)/ای ترا کرده خداوند خدای متعال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای ترا کرده خداوند خدای متعال) از انوری |
' |
ای ترا کرده خداوند خدای متعال | داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال | |
حق آنرا که زبر دست جهانی کردت | که مرا بیهده بیجرمی در پای ممال | |
بکرم یک سخن بنده تامل فرمای | پس براندیش و فروبین و بدان صورت حال | |
هفتهای هست که در دست تجنیست اسیر | به حدیثی که چو موی کف دستست محال | |
آخر از بهر خدا این چه خیالست و گمان | واخر از بهر خدا این چه جوابست و سال | |
تو خداوند که بر من بودت منت جان | تو خداوند که بر من بودت منت مال | |
از من آید که به نقص تو زبان بگشایم | یارب این خود بتوان گفت و درآید به خیال | |
حاش لله نه مرا بلکه فلک را نبود | با سگ کوی تو این زهره و یارای مقال | |
دشمنان خاک درین کار همی اندازند | ورنه من پاکم ازین، پاکتر از آب زلال | |
گرچه فرمانت روانست به هرچ آن بکنی | با من عاجز مسکین چه سیاست چه نکال | |
جهد آن کن که در این حادثه و درد گران | دور باشی ز تهور که ندارند به فال | |
بنده را نیست غم جان و جوانی و جهان | غم آنست که بیهوده درافتی به وبال | |
ور چنانست که خشنودی تو در آن هست | کاندرین روز دو عمرم که مبیناد زوال | |
کار را باش که کردم ز دل و سینهی پاک | خون خود گرچه ندارد خطری بر تو حلال | |
وعدهای میننهم هین من و قتال و کنب | مهلتی میندهم هین من و جلاد و دوال | |
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود | نه گناهی و نه خوفی و نه قیلی و نه قال | |
سخن بنده همین است و بر این نفزاید | که نیفزاید ازین بیهده الا که ملال | |
تا که ایمد کمالست پس از هر نقصان | بیم نقصانت مبادا ز فلک ای کل کمال | |
به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند | ای خداوند خدا را مفکن در اقوال |