انوری (قصاید)/دلم ای دوست تو داری دانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (دلم ای دوست تو داری دانی) از انوری |
' |
دلم ای دوست تو داری دانی | جان ببر نیز که میبتوانی | |
به دلی صحبت تو نیست گران | چه حدیثست به جان ارزانی | |
گویمت بوسه مرا گویی جان | این بده تا مگر آن بستانی | |
گویم این نیست بدان دشواری | گویی آن نیست بدین آسانی | |
نی گرم بوسه دهی جان منی | که گرم جان ببری هم جانی | |
گاهم از عشورهگری میخوانی | گاهم از طیرهگری میرانی | |
گرچه در پای تو افتم چه شود | گر سری در سخنم جنبانی | |
با فلک یار مشو در بد من | ای به هر نیکویی ارزانی | |
که چو از حد ببری فاش کنم | قصهی درد ز بیدرمانی | |
تا ترا از سر من باز کند | مجد دین بوالحسن عمرانی | |
آنکه از رای کند خورشیدی | وانکه از قدر کند کیوانی | |
آنکه لطفش مدد آبادی | وانکه قهرش سبب ویرانی | |
آنکه در حبس سیاست دارد | فتنه و جور و ستم زندانی | |
بندهی نعمت او هر انسی | بستهی طاعت او هر جانی | |
ابرهای کرمش آذاری | موجهای سخطش طوفانی | |
صورت مجلس او فردوسی | سیرت حاجب او رضوانی | |
نز پی منع بود دربانش | کز پی رسم بود دربانی | |
ای هنرهای تو افریدونی | وی اثرهای تو نوشروانی | |
تویی آنکس که اگر قصد کنی | خاک بر تارک چرخ افشانی | |
مایه از جود تو دارد نه ز طبع | نامی و معدنی و حیوانی | |
تویی آنکس که اگر منع کنی | باد را از حرکت بنشانی | |
اول فکرتی و آخر فعل | آنی از هرچه توان گفت آنی | |
نه ز آسیب قضاکوب خوری | نه به اشکال قدر درمانی | |
به سر کوی کمالت نرسد | پای اندیشه ز سرگردانی | |
هر کجا نام وقار تو برند | خاک بر خاک نهد پیشانی | |
هرکجا شرح صفای تو دهند | آب آبی شود از حیرانی | |
در شکار از پی سائل تازی | در نماز آیت احسان خوانی | |
آفتابی که رسد منفعتت | به خرابی و به آبادانی | |
معنی از کلک تو گیرد نه ز عقل | قوت ناطقهی انسانی | |
انتقامت نه ز پاداش و جزا | همه کس داند و تو هم دانی | |
که نه آزردهی یک مکروهی | که نه آلودهی یک احسانی | |
پیشی از دور به تمکین و جواز | گرچه در دایرهی دورانی | |
برتر از نه فلکی در رفعت | گرچه در حیز چار ارکانی | |
دامن امن تو دارد پنهان | صدهزاران صفت شیطانی | |
کرم طبع تو دارد پیدا | صد هزاران ملک روحانی | |
حزم سنگین تو دولت راهست | بارهی محکم ناجسمانی | |
عرض پاک تو جهان ثالث | عزم جزم تو قضای ثانی | |
ای نمودار حیات باقی | روی بازار جهان فانی | |
بنده روزی دو گر از خدمت تو | مانده محروم ز بیسامانی | |
به روانی و نفاذ فرمانت | کان نرفتست ز نافرمانی | |
حکمها بود که مانع بودند | بیشتر طالعی و یزدانی | |
گر بدین عذر نداری معذور | دیگری دارم و آن کم دانی | |
تا که نقاش فلک ننگارد | روز روشن چو شب ظلمانی | |
همه عمر از اثر دور فلک | باد چون روز شبت نورانی | |
مدت عمر تو چون مدت دور | بیکران از مدد نفسانی |