انوری (قصاید)/ای زمان شهریاری روزگارت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای زمان شهریاری روزگارت) از انوری |
' |
ای زمان شهریاری روزگارت | تا قیامت شهریاری باد کارت | |
ای ترا پیروزی و شاهی مسلم | باد ببر پیروزی و شاهی قرارت | |
ای به جایی کاسمان منت پذیرد | گر دهی جایش کجا اندر جوارت | |
هرکجا رای تو شد راضی به کاری | جنبش گردون طفیل اختیارست | |
هر کجا عزم تو شد جنبان به فتحی | بر سر ره نصرت اندر انتظارت | |
خندهی خنجر ز فتح بیقیاست | نالهی دریا ز بذل بیشمارت | |
داغ طاعت بر سرین تا وحش و طیرت | مهر بیعت بر زبان تا مور و مارت | |
در مقام سمع و طاعت هر دو یکسان | شیر شادروان و شیر مرغزارت | |
حق و باطل را که پیدا کرد و پنهان | حزم پنهان و نفاذ آشکارت | |
دی و فردا را به هم پیش تو آرد | بر در امروز امر کامکارت | |
هر مرادی کاسمان در جیب دارد | بازیابی گر بجویی در کنارت | |
نقش مقدوری نیارد بست گردون | جز به استصواب رای هوشیارت | |
بر در کس عنکبوت جور هرگز | کی تند تا عدل باشد یار غارت | |
پردهی شب درگهت را پرده گشتی | گر اجازت یافتی از پردهدارت | |
بارهی در هم نیارد کرد گیتی | ثابت ارکانتر ز حزم استوارت | |
افعی پیچان نشد در صف هیجا | تیز دندانتر ز رمح خصم خوارت | |
از دل خارا نیامد هیچ آتش | فتنهسوزی را چو تیغ آبدارت | |
گنج را لاغر کند بذل سمینت | ملک را فربه کند کلک نزارت | |
کلک از دریا کمال خویش یابد | داند این معنی دل دریا عیارت | |
لازم دست چو دریای تو زان شد | کلک آبستن به در شاهوارت | |
تابش خورشید نتواند گرفتن | کشوری از ملک و جاه بیکنارت | |
چاوش اوهام نتواند رسیدن | تا کجا تا آخر صف روز بارت | |
در درون پره افتد از برون نی | شیرو و گاو آسمان روز شکارت | |
شهریارا بخت یارت باد نی نی | آنکه او یاری ندارد باد یارت | |
روز هیجا کاسمان سیارگان را | در تتق یابد ز گرد کارزارت | |
رخنه در کوه افکند که؟ کر و فرت | لرزه بر چرخ افکند چه؟ گیرودارت | |
بر فلک دوزد به طنازی در آن دم | حکم بدرابیلک گردون گذارت | |
در عدد افزون نماید در عمل نی | گاه کوشش ده سوار و صد سوارت | |
هر سوار از لشکر دشمن دو گردد | نز مدد از خنجر چون ذوالفقارت | |
جوف دوزخ پر کند قهرت به یک دم | گر جدا افتد ز عفو بردبارت | |
سایه از قهر تو گر آگاه گردد | بگسلد حایل ز خصم خاکسارت | |
جمع گردد جزو جزوش بار دیگر | کشتهای را کاید اندر زینهارت | |
پشته چون هامون کند هامون چو پشته | پویه و جولان ز رخش راهوارت | |
بسکه بر سیمرغ و رستم بذله گفتی | گر بدیدی در مصاف اسفندیارت | |
خسروا اینگونه شعر از بنده یابی | هم تو دانی ای سخندانی شعارت | |
شاخ دانش مثل تو طوطی ندارد | مینگویم ای چو طوطی صدهزارت | |
گرچه از این بنده یادت مینیاید | باد صد دیوان سخن زو یادگارت | |
تا دوام روزگار از دور باشد | دور دولت باد دایم روزگارت | |
گشته هر امروزت از دی ملکت افزون | باد چون امروز و دی امسال و پارت | |
اصل ماتم تیغ هندی در یمینت | اصل شادی جام باده بر یسارت | |
ای قوی بازو به حفظ دولت و دین | حرز بازو باد حفظ کردگارت |