انوری (غزلیات)/چو کرد خیمهی حسنت طناب خویش مکین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (غزلیات) (چو کرد خیمهی حسنت طناب خویش مکین) از انوری |
' |
چو کرد خیمهی حسنت طناب خویش مکین | خروش عمر برآمد ز آسمان و زمین | |
جهانیان همه واله شدند و میگفتند | یکی که کو تن و جان و یکی که کو دل و دین | |
شگفت ماندم در بارگاه دولت تو | از آنکه دیدم از این دیدهی حقیقتبین | |
رواق حجرهی دل ساخت سمت بهر تو بخت | براق روضهی جان کرد عقل بهر تو زین | |
سوئال کردم دوش از خیال بوالعجبت | که از چه حیله شوم زان دو لعل شکرچین | |
چو یافت موی تو در کوی دلبری امکان | چو یافت روی تو در راه عاشقی تمکین | |
ز جزع حاصل در حال شد روان پیدا | به جادوان حزین و به ساکنان حزین | |
یکی به حیله همی گفت موسی آمد هان | یکی به مرو همی گفت عیسی آمد هین |