انوری (غزلیات)/دست در روزگار مینشود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (غزلیات) (دست در روزگار مینشود) از انوری |
' |
دست در روزگار مینشود | پای عمر استوارمینشود | |
شاهد خوب صورتست امل | در دل و دیده خوار مینشود | |
روز شادی چو راز گردونست | لاجرم آشکار مینشود | |
هیچ غم را کران نمیبینم | تا دو چشمم چهار مینشود | |
پای برجای نیست حاصل دهر | عشق از آن پایدار مینشود | |
هیچ امسال دیدهای هرگز | که دگر سال پار مینشود | |
پر شد از خون دل کنار زمین | واسمان دلفکار مینشود | |
شاد میزی که در عروسی دهر | رنگ چندین به کار مینشود | |
یک تسلیست وان تسلی آنک | مرگ در اختیار مینشود | |
خرم آنکس که نیست بر سر خاک | تا چنین خاکسار مینشود | |
انوری در میان این احوال | هیچکس بر کنار مینشود |