انوری (قصاید)/ای جهان خاتم جانبخش ترا زیر نگین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای جهان خاتم جانبخش ترا زیر نگین) از انوری |
' |
ای جهان خاتم جانبخش ترا زیر نگین | آسمان را ز جمال تو نظر سوی زمین | |
طیره از طرهی خوشبوی تو عطار ختن | خجل از عارض نیکوی تو صورتگر چین | |
حسن روی تو نمایندهترست از طاوس | چنگ عشق تو ربایندهترست از شاهین | |
عقل در کوی تو اعراض نمود از فردوس | طبع با روی تو بیزار شد از حورالعین | |
دل برآنست که تنها بکشد بار فراق | تو بر این باش که تنها بکشی بار سرین | |
هوس بار سرین تو بیفزود مرا | که ترا هست همه بار سرین بار سرین | |
سخن من ز پس پشت منه از پی آنک | روی آن نیست که بیروی تو باشم چندین | |
مسکن درد شد از هجر تو مسکین دل من | مسکن درد همان به که نباشد مسکین | |
آنکه گفتت که مرا بر سر آتش بنشان | گو دگر جای شو و بیخبر از من بنشین | |
از قرین تو همی رشک برم گرچه مرا | کرد با عز ابد لطف خداوند قرین | |
صاحب عالم و عادل غرض علم و علو | صدر کونین جلال الوزرا مجدالدین | |
آنکه در ملک مرادش ز عدم کرد وجود | وانکه در عقل ضمیرش ز گمان ساخت یقین | |
عقلها را هنرش داد بلاغت تعلیم | تیغها را قلمش کرد شجاعت تلقین | |
ملکان یافته از طاعت او مسند و گاه | خسروان داشته از دولت او تاج و نگین | |
رای او داده فلک را خبر سود و زیان | وهم او گفته جهان را سخن غث و سمین | |
شاد باش ای کف تو مایهی صد ابر مطیر | دیر زی ای در تو جلوهگه چرخ برین | |
حقگزاران هوای تو قلوباند و رقاب | کارداران رضای تو شهورند و سنین | |
پر کند نقد سخای تو زمین را دامن | بشکند بار عطای تو فلک را شاهین | |
بر امید مدد رزق به سوی در تو | هم به اول حرکت سجده کند جان جنین | |
گر شود عرق زمین ممتلی از هیبت تو | سر برآرد ز مسامش چو عرق یومالدین | |
در دیاری که بود حشمت تو مالک عنف | خاک را هست به خون ملکالموت عجین | |
اختر بوالعجب از مهر تو مینگذارد | زیر نه حقهی فیروزه یکی مهرهی کین | |
تا سپر بفکند از خنجر قهر تو جهان | از جگر آب خورد نقش بدش چون زوبین | |
گر شود قدرت کلک تو مصور در شیر | به نظر آب کند زهرهی شیران عرین | |
صورت دولت تو چون ز ازل رایت ساخت | کرد تقدیر ابد را به ازل در تضمین | |
کبریای تو چنان قابض ارواح شدست | که وجودش صفت کون و مکان است مکین | |
کلک تو چون صفت سیر به ایشان بنمود | اضطراب دو جهان مایه گرفت از تسکین | |
در عالی تو آن سجدهگه محترمست | که رخ کعبه بود از حسد او پر چین | |
صاحبا شعر من از مدح تو بفزود بها | من به تفصیل چه گویم سخن این است ببین | |
نامهی تربیت من به همه نوع بخوان | که بود تربیت من مدد شعر متین | |
آخر از تربیتی قیمت و مقدار گرفت | شعر حسان که همی کرد رسولش تحسین | |
تا همی طبع بود از لب دلبر میخواه | تا همی دیده بود از رخ جانان گل چین | |
قد اعدا ز عنا خفته همی دار چو لام | دل حساد به غم رخنه همی دار چو سین | |
در زبانها سخن سال نو و ماه نوست | ناگزیران طرب را طرب و باده گزین | |
تا بود رایت مدحت به ایادی منصور | تا بود آیت اعزاز به اقبال مبین | |
دولتت در همه احوال قوی باد قوی | ایزدت در همه آفاق معین باد معین | |
بر تو میمون و مبارک سر سال و مه نو | لذت عیشت از آن و طرب طبعت از این |