انوری (قصاید)/ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته) از انوری |
' |
ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته | وی همای سلطنت از عدل تو پر یافته | |
در جهانداریت گردون فتنه در سر داشته | وز ملکشاهیت عالم رونق از سر یافته | |
از مثال تو جهان در نقش الله المعین | مایهی کافور خشک و عنبر تر یافته | |
بینهیب روز محشر طالبان آخرت | در جوار صدر تو طوبی و کوثر یافته | |
از شمر اعجاز تو اسباب دریا ساخته | وز عرض اقبال تو آثار جوهر یافته | |
روضهای خطهی اسلام در ایام تو | از بهار عدل تو هم زیب و هم فر یافته | |
شاخهای دوحهی انصاف در اقلیم تو | از نمای فضل تو هم برگ و هم بر یافته | |
مدت همنام تو از سعی تیغ و کلک تو | در ثبات عمر تو بیروز محشر یافته | |
پایهی تخت ترا هنگام بوسیدن خرد | از ورای قلعهی نه چرخ برتر یافته | |
گمرهان آفرینش در شب احداث دهر | از فروغ صبح تایید تو رهبر یافته | |
گاه ضرب و طعن در میدان زبان رمح تو | رام نطق از گفتن الله اکبر یافته | |
آسمان را بر زمین در لحظهای اندیشهوار | مرکب اندیشه رفتار تو اندر یافته | |
دیده بر خاک جناب تو به روز بار تو | جلوگاه از چهرهی فغفور و قیصر یافته | |
از برای چشمهی حیوان مدحت جان و عقل | وهم را در صحبت عزم سکندر یافته | |
همچو ابناء هنر از بهر حاجت سال و ماه | چرخ را دربان تو چون حله بر در یافته | |
کیسه از جود تو سلطان و رعیت دوخته | بهره از بر تو درویش و توانگر یافته | |
ناظران علوی و سفلی ز بذل عام تو | بحر و کان را در فراق گوهر و زر یافته | |
تا دماغ کاینات از خلق تو مشکین شود | خلقت تو در ازل خلق پیمبر یافته | |
تا همی در بزم گیتی باشد از جنس نبات | در دماغش از دل و جان جام و ساغر یافته | |
خسروی را نسبت فیروزی از نام تو باد | خسروان از خاک درگاه تو افسر یافته |