انوری (قصاید)/ای زرین نعل آهنین سم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای زرین نعل آهنین سم) از انوری |
' |
ای زرین نعل آهنین سم | ای سوسن گوش خیزران دم | |
ای باد صبا گرفته در گل | با آتش تو چو ساق هیزم | |
سیر تو به گرد خط ناورد | چون گرد سپهر سیر انجم | |
بر دامن کسوت بهیمهات | بربسته قضا خواص مردم | |
با نرمی حشوهای شانهات | برکنده قدر بروت قاقم | |
ره گم نکنی و در تحرک | چون گوی ز پای سر کنی گم | |
مضطر نشوی ز بستن نعل | دردی ندهی ز اول خم | |
وقت جو اگر ز عجلت طبع | بر گوشهی آسمان زنی سم | |
از بهر قضیم تو شود جو | در سنبلهی سپهر گندم | |
در خدمت داغ و طوق صاحب | بس تجربهات بیتعلم | |
آن عالم کبریا که عامست | چون رحمت ایزدش ترحم | |
وهم از پی کبریاش میرفت | تا غایت این رونده طارم | |
چون عاجز شد به طیره برگشت | یعنی که نمیکنم تبرم | |
زان پس خبرش نیافت آری | آنجا که برد پی تسنم | |
ای پایهی کبریات فارغ | از ننگ تصرف توهم | |
ای حکم ترا قضا پیاپی | وی امر ترا قدر دمادم | |
صدر تو به پایه تخت جمشید | اسب تو به سایه رخش رستم | |
با رای تو ذرهایست خورشید | با طبع تو قطرهایست قلزم | |
گردون به سر تو خورد سوگند | سر سبزی یافت از تراکم | |
بیدار نشد سپیدهدم تاش | رای تو نگفت لاتنم قم | |
فرمان ترا که باد نافذ | جایز شده بر قضا تقدم | |
عهد تو و در زمانه تقدیم | آب آمده وانگهی تیمم | |
با دست تو از ترشح ابر | دایم لب برق با تبسم | |
از لطف تو زاده نوش زنبور | وز عنف تو رسته نیش کژدم | |
فتنه نکند همی تجاسر | تا عدل تو میکند تجشم | |
از جملهی کاینات کانست | کز دست تو میکند تظلم | |
خالی نگذاشتست هرگز | ای عزم تو خالی از تلعثم | |
مدح تو ضمیری از تفکر | شکر تو زبانی از ترنم | |
تا شکر مزید نعمت آرد | بادی همه ساله در تنعم | |
تا حکم نه آسمان روانست | بر هفت زمین ترا تحکم |