انوری (قصاید)/آیت مجد آیتی است مبین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (آیت مجد آیتی است مبین) از انوری |
' |
آیت مجد آیتی است مبین | منزل اندر نهاد مجدالدین | |
سید و صدر روزگار که هست | ز آل یاسین چو از نبی یاسین | |
میر بوطالب آنکه مطلوبش | نیست در ملک آسمان و زمین | |
آنکه در شان او ثنا منزل | وانکه در ذات او کرم تضمین | |
آنکه بیداغ طوع او نکشد | توسن روزگار بار سرین | |
وانکه از چرخ جود او بشکست | خازن کوهسار مهر دفین | |
رای او دامن ار بیفشاند | بر توان چیدن از زمین پروین | |
جاه او مرکب ار برون راند | جو اول دهد به علیین | |
حلم او جوهرست و خاک عرض | قدر او شاه و آسمان فرزین | |
بسته دست خلقتنی من نار | باس او بر خلقته من طین | |
امر او با عناد کردن طبع | کبک پرور برآورد شاهین | |
نهی او باس تیزه رویی چرخ | روز بد را قفا کند ز جبین | |
برکشد زور بازوی سخطش | کسوت صورت از نهاد جنین | |
به مقاصد همیشه پیش رسد | عزمش از مسرع شهور و سنین | |
قدرتش با قدر مقارن شد | خرد آنرا جدا نکرد از این | |
خود چو ممزوج شد چگونه کند | شیر و می را ز یکدگر تعیین | |
رای او را متین نیارم گفت | حاش لله نه زانکه نیست متین | |
زانکه یک بار جنس این گفتم | ادب آن بیافتم در حین | |
اندرین روزها که میدادم | شعر خود را به مدح او تزیین | |
نکتهای راندم از رزانت رای | عقل را سخت شد بر ابرو چین | |
گفت خامش چه جای این سخنست | وصف آن رای این بود که رزین | |
آفتابیست کاسمان نکند | پیش او آفتاب را تمکین | |
آسمانی که در اثر بیش است | تیغش از آفتاب فروردین | |
ای بجایی که در هزار قران | چرخ و طبعت نپرورید قرین | |
اوج قدرت و رای پست و بلند | راز حزمت نهان ز شک و یقین | |
بحر طبع تو کرده مالامال | درج نطق ترا به در ثمین | |
فحل وهم تو کرده آبستن | نوع کلک ترا به سحر مبین | |
طوطی کلک راست گوی تو کرد | عقل را در مضیقها تلقین | |
رایض بخت کاردان تو کرد | اشهب و ادهم جهان را زین | |
ای نمودار رحمت و سخطت | آب و حیوان و آتش برزین | |
دان که در خدمت بساط وزیر | که خدایش مغیث باد و معین | |
عیش من بنده پار عیشی بود | چون جوانی خوش و چو جان شیرین | |
گفتم از غایت تنعم هست | دولتم را زمانه زیر نگین | |
کار برگشت و غم به سکنه گرفت | گوشهی مسکن من مسکین | |
چرخ در بخت من کشید کمان | دهر بر عیش من گشاد کمین | |
میکند رخنه نظم حال مرا | در چنان دار و گیر و هیناهین | |
لگد فتنهای که رخنه کند | حصن ملکی چو حصن چرخ حصین | |
دارم اکنون چنان که دارم حال | نتوان گفتنت بیا و ببین | |
چتوان کرد اگر چنان بنماند | بنماند همیشه نیز چنین | |
حالی از چور آسمان باری | که نه مهرش به موضع است و نه کین | |
آن همی بینم از حوادث سخت | که ندیدست هیچ حادثه بین | |
نشناسم همی یمین ز یسار | تا تهی دارم از یسار یمین | |
عرصه تنگست و بند سخت و مرا | در همه خان و مان نه غث و سمین | |
مکرمی نیست در همه عالم | کاضطراب مرا دهد تسکین | |
گوییا از توالد احرار | شب سترون شد آسمان عنین | |
توکن احسان که دیگران نکنند | سرانگشت جز فرا تحسین | |
خود گرفتم کنند و نیز نهند | پای بر پایهی الوف و مایین | |
بهر انگشت کاید اندر سنگ | ار سبک سنگم ار گران کابین | |
خویشتن پیش ناکسان و کسان | همچو هنگامه گیر و راهنشین | |
گربهی به بیوس نتوان بود | هم در این بیشه بوده شیر عرین | |
شعر من بنده در مدیح به بلخ | این نخستین شناس و باز پسین | |
تا عروس بهاره جلوه کند | زلف شمشاد و عارض نسرین | |
بادی اندر بهار دولت خویش | تازه چون گل نه چون بنفشه حزین | |
آب آتش نمای در جامت | طربانگیزتر ز ماء معین | |
جاهت اندر امان حفظ خدای | که خداوند حافظست و معین |