انوری (قصاید)/ای رفته به فرخی و فیروزی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای رفته به فرخی و فیروزی) از انوری |
' |
ای رفته به فرخی و فیروزی | باز آمده در ضمان بهروزی | |
بر لالهی رمح و سبزهی خنجر | در باغ مصاف کرده نوروزی | |
چون تیر نهاده کار عالم را | یک ساعت در کمان تو گوزی | |
تو ناصر دینی و ازین معنی | یزدان همه نصرتت کند روزی | |
در حمله درندهای و دوزنده | صف میدری و جگر همی دوزی | |
پروانه سمندر ظفر باشد | چون مشعلهی سنان بیفروزی | |
فرزین بنهی به طرح رستم را | آنجا که به لعب اسب کینتوزی | |
صد شه به پیاده پی براندازد | آنرا که تو بازیی بیاموزی | |
میساز به اختیار من بنده | تا خرمن فتنها همی سوزی | |
ای روز مخالفانت شب گشته | می خور به مراد خود شبانروزی | |
ای کرده ز تیغت فلک تحاشی | فتحت ز حشم نصرت از حواشی | |
پیروزی و شاهی ترا مسلم | بر جملهی آفاق بیتحاشی | |
در بندگی تو سپهر و ارکان | یکسان شده از روی خواجه تاشی | |
هندوی تو یعنی که جرم کیوان | بهرام فلک را وثاق باشی | |
پیشانی شیر فلک خراشد | روباه درت آسمان خراشی | |
از سایهی رایت زمانه پوشی | وز دامن همت ستاره پاشی | |
گر هندسهی مدح تو نبودی | قادر که شدی بر سخن تراشی | |
ای روز جهان از تو عید دولت | آن روز مبادا که تو نباشی |