انوری (غزلیات)/چه نازست آنکه اندر سرگرفتی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (غزلیات) (چه نازست آنکه اندر سرگرفتی) از انوری |
' |
چه نازست آنکه اندر سرگرفتی | به یکباره دل از ما برگرفتی | |
ز چه بیرون به نازی درگرفتم | برون ز اندازه نازی برگرفتی | |
ترا گفتم که با من آشتی کن | رها کرده رهی دیگر گرفتی | |
دریغ آن دوستی با من به یکبار | شدی در جنگ و خشم از سر گرفتی | |
نهادی بر شکر ما شورهی سیم | پس آنگه لعل در شکر گرفتی | |
مرا در پای غم کشتی و رفتی | هوای دیگری در بر گرفتی |