انوری (قصاید)/روز عیش و طرب و بستانست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (روز عیش و طرب و بستانست) از انوری |
' |
روز عیش و طرب و بستانست | روز بازار گل و ریحانست | |
تودهی خاک عبیر آمیزست | دامن باد عبیر افشانست | |
وز ملاقات صبا روی غدیر | راست چون آزدهی سوهانست | |
لاله بر شاخ زمرد به مثل | قدحی از شبه و مرجانست | |
تا کشیده است صبا خنجر بید | روی گلزار پر از پیکانست | |
فلک از هاله سپر ساخت مگر | با چمنشان به جدل پیمانست | |
میل اطفال نبات از پی قوت | سوی گردون به طبیعت زانست | |
که کنون ابر دهد روزیشان | هر کرا نفس نباتی جانست | |
باز در پردهی الوان بلبل | مطرب بزمگه بستانست | |
کز پی تهنیت نوروزی | باغ را باد صبا مهمانست | |
ساعد شاخ ز مشاطهی طبع | غرقه اندر گهر الوانست | |
چهرهی باغ ز نقاش بهار | به نکویی چو نگارستانست | |
ابر آبستن دریست گران | وز گرانیش گهر ارزانست | |
به کف خواجهی ما ماند راست | نی که آن دعوی و این برهانست | |
مضمر اندر کف این دینارست | مدغم اندر دل آن بارانست | |
کثرت این سبب استغناست | کثرت آن مدد طوفانست | |
بذل آن گه به و دشوارست | جود این دم به دم و آسانست | |
گرچه پیدا نکنم کان کف کیست | کس ندانم که برو پنهانست | |
کف دستیست که بر نامهی رزق | نام او تا به ابد عنوانست | |
مجد دین بوالحسن عمرانی | که نظیر پسر عمرانست | |
آنکه در معرکهی سحر بیان | قلمش همچو عصا ثعبانست | |
طول و عرض دلش از مکرمتست | پود و تار کفش از احسانست | |
چرخ با قدر بلندش داند | که برو اوج زحل تاوانست | |
ابر با دست جوادش داند | که برو نام سخا بهتانست | |
نظرش مبدا صد اقبالست | سخطش علت صد خذلانست | |
ناوک حادثهی گردون را | سایهی حشمت او خفتانست | |
در اثر بهر مراعات ولیش | خار عقرب چو گل میزانست | |
بر فلک بهر مکافات عدوش | زخمهی زهره شل کیوانست | |
نفخ صورست صریر قلمش | نفخ صوری نه که در قرآنست | |
کان نشوری دهد آنرا که تنش | بر سر کوی اجل قربانست | |
وین حیاتی دهد آنرا که دلش | کشتهی حادثهی دورانست | |
ای تمامی که پس از ذات خدای | جز کمال تو همه نقصانست | |
تیر دیوان ترا مستوفی | چرخ عمال ترا دیوانست | |
زهره در مجلس تو خنیاگر | ماه بر درگه تو دربانست | |
فتنه از امن تو در زنجیرست | جور از عدل تو در زندانست | |
بالله ار با سر انصاف شوی | نایب عدل تو نوشروانست | |
کچو زو درگذری کل وجود | جور عبدالملک مروانست | |
شیر با باس تو بیچنگالست | گرگ با عدل تو بیدندانست | |
آن نه شیر است کنون روباهست | وین نه گرگست کنون چوپانست | |
هست جرمی که درو شیر فلک | همه پوشیده و او عریانست | |
قلم تست که چون کلک قضا | ایمن از شبهت و از طغیانست | |
از پی خدمت تو گوی فلک | نه به صورت به صفت چوگانست | |
در بر سایهی تو ذات عدوت | نه به معنی به صور انسانست | |
در سرای امل از جود کفت | سفره در سفره و خوان در خوانست | |
زآتش غیرت خوان تو مقیم | بر فلک ثور و حمل بریانست | |
هرچه در مدح تو گویند رواست | جز تو ، وانلمیزل و سبحانست | |
شعر جز مدحت تو تزویرست | شغل جز طاعت تو عصیانست | |
رمزی از نطق تو صد تالیف است | سطری از خط تو صد دیوانست | |
پس مقالات من و مجلس تو | راست چون زیره و چون کرمانست | |
وصف احسان تو خود کس نکند | من کیم ور به مثل حسانست | |
من چه دانم شرف و رتبت آنک | عقل در ماهیتش حیرانست | |
از تو آن مایه بداند خردم | که ترا جز به تو نتوان دانست | |
ای جوادی که دل و دست ترا | صحن دریا و انامل کانست | |
روز نوروز و می اندر خم و ما | همه هشیار، نه از حرمانست | |
کس دگرباره درین دم نرسد | پس بخور گرچه مه شعبانست | |
به خدای ار به حقیقت نگری | مه شعبان و صفر یکسانست | |
همه بگذار کدامین گنه است | که فزون از کرم یزدانست | |
تا که نه دایرهی گردون را | حرکت گرد چهار ارکانست | |
در جهان خرم و آباد بزی | زانکه آباد جهان ویرانست | |
از بد چار و نهت باد پناه | آنکه بر چار و نهش فرمانست | |
مدت عمر تو جاویدان باد | تا ابد مدت جاویدانست |