انوری (قصاید)/ای قبلهی کوی خاکی و آبی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (ای قبلهی کوی خاکی و آبی) از انوری |
' |
ای قبلهی کوی خاکی و آبی | وی فخر همه قبیلهی آبی | |
ای یافته هرچه جسته از گیتی | جز مثل که این یکی نمییابی | |
اجرام ز رشک پایهی قدرت | پوشیده لباسهای سیمابی | |
عدل تو ز روی خاصیت کرده | با آتش فتنه سالها آبی | |
بر چرخ ز بهر اختیاراتت | خورشید همی کند سطر لابی | |
کرده صف اختران گردون را | درگاه تواند سال محرابی | |
دارالضربی است کرد و گفت تو | ایمن شده از مجال قلابی | |
چون خاک به گاه خشم بشکیبی | چون باد به وقت عفو بشتابی | |
درگاه تو باب اعظم عدلست | مهدی شده نامزد به بوابی | |
ز آسیب تو از فلک فرو ریزند | انجم چو کبوتران مضرابی | |
از کار عدوت چون روان گردد | تعلیم توان ستد رسن تابی | |
از سیم مخالفت سخا ناید | نشنیدستی ز سیم اعرابی | |
تاریخ تفاخرست تشریفت | هم اسلافی مرا هم اعقابی | |
زوداکه به دلوشان فرو دادست | این گنبد زود گرد دولابی | |
ای چشم نیازیان ز جود تو | چون بخت مخالفت به خوش خوابی | |
گفتم که به شکر آن پدید آیم | رخ کرده جلالت تو عنابی | |
گفتا ز گرانی رکاب من | زودا که عنان به عجز برتابی | |
فتحالبابی بکردم آخر هم | با آنکه تو از ورای این بابی | |
تا هست ز شصت دور در سرعت | ایام چو تیرهای پرتابی | |
خصم تو و دور چرخ او بادا | طینت قصبی و طبع مهتابی | |
چون دانهی نار اشک بدخواهت | وز غصه رخش چو چهرهی آبی | |
اسباب بقات ساخته گردون | در جمله نه صنعتی نه اسبابی |