انوری (قصاید)/دوش سلطان چرخ آینه فام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (دوش سلطان چرخ آینه فام) از انوری |
' |
دوش سلطان چرخ آینه فام | آنکه دستور شاه راست غلام | |
از کنار نبردگاه افق | چون به دست غروب داد زمام | |
دیدم اندر سواد طرهی شب | گوشوار فلک ز گوشهی بام | |
گفتم آن نعل خنگ دستورست | قرةالعین و فخر آل نظام | |
آسمان گفت کاشکی هستی | که نهد خنگ او به ما بر گام | |
گفتم آن چیست پس بگو برهان | آسمان با دریغ و درد تمام | |
گفت ربی و ربک الله گوی | گفتم آوخ هلال ماه صیام | |
گفت آری مدام نتوان کرد | بر بساط وزیر شرب مدام | |
شبکی چند احتباس شراب | روزکی چند احتماء طعام | |
همچو انعام تا کی از خور و خواب | نوبت فاتحه است والانعام | |
طیره گشتم ازو والحق بود | جای آن طیرگی در آن هنگام | |
ماه چون در حجاب مینوشد | از سرای سپهر مینافام | |
خیمهای دیدم از زمانه برون | واندران خیمه درج کرده خیام | |
مجمعی از مخدرات درو | همه آتش لباس و آب اندام | |
سکنهشان را مدار بیآغاز | ساکنان را مسیر بیفرجام | |
تیر در هجر چهرهی زهره | گشته از اشتیاق بیآرام | |
زهره در پیش چشم بهمن و دی | به کفی بربط و به دیگر جام | |
تیغ مریخ پیش صیقل قلب | تخت خورشید زیر سایهی شام | |
دلو کیوان در اوفتاده به چاه | ماهی مشتری بجسته ز دام | |
توامان در ازاء ناوک قوس | منع را خصموار کرده قیام | |
حدی مفتون خوشهی گندم | بره مذبوح خنجر بهرام | |
اسد اندر کمین کینهی ثور | کام بگشاده تا بیابد کام | |
در ترازوی چرخ چیزی نه | جز مراد لام و غبن کرام | |
جویبار مجره را سرطان | زیر پی درکشیده بود و خرام | |
هر زمانی مسیر کلک شهاب | بر زبان رقم به وجه پیام | |
ساکنان سواد مسکون را | دادی از راز روزگار اعلام | |
راست همچون مسیر کلک وزیر | که دهد ملک را قرار و نظام | |
صاحب آن ذوالجلالتین که هست | بر ازو ذوالجلال والاکرام | |
افتخار انام ناصر دین | صدر اسلام و اختیار انام | |
صاهربن مظفر آنکه ظفر | رایتش را ملازمست مدام | |
آنکه از بهر خدمتش بندد | نقش تصویر نطفه در ارحام | |
آنکه از بهر مدحتش زاید | گوهر نظم و نثر در اوهام | |
آن تمامی که روز استغناش | نه ز نقصان نشان گذاشت نه نام | |
متصل مدتی که باقی شد | به طفیل بقای او ایام | |
آنکه خشمش طلایهی زحمت | وانکه عفوش بهانهی انعام | |
آنکه خورشید آسمان بگزارد | سایهها را ز نور رایش وام | |
ژاله خورشید شعله بارد اگر | درجهد برق خاطرش به غمام | |
آسمان در ازاء حکم روانش | خط باطل کشید بر احکام | |
دور او آنگه آسمان را حکم | آسمان باری از کجا و کدام | |
ای ز پاس تو تیره آب ستم | وز شکوه تو نان حادثه خام | |
تیغ باس تو تا کشیده شدست | حادثه خنجرست و حبس نیام | |
چون جلای خدای جای تو خاص | چون عطای خدای جود تو عام | |
اصطناعت چو آب جانپرور | انتقامت چو خاک خونآشام | |
شاکر نعمتت وضیع و شریف | عاشق خدمتت خواص و عوام | |
زیر طوق تو گردون شب و روز | لوح داغ تو شانهی دد و دام | |
بیزمین بوس نور و سایه نداد | سدهی ساحت ترا ابرام | |
که بود دهر کت نبوسد خاک | چکند چرخ کت نباشد رام | |
جذب عدلت به خاصیت بکشد | با عرق راز مجرمان ز مسام | |
بر دوام تو عدل تست دلیل | عدل باشد بلی دلیل دوام | |
بانفاذت ز گرگ بستاند | دیت کشتگان خود اغنام | |
تشنگان زلال لطفت را | نکند تلخ ناامیدی کام | |
کشتگان سموم قهر ترا | حشر ناممکن است روز قیام | |
خون خصمت حلال دارد چرخ | ور بود در حریم بیت حرام | |
خاضع آید کلاه گوشهی عرش | گوشهی بالش ترا به سلام | |
فیض عقلت نفوس انجم را | به سعادت همی کنند الهام | |
عالیا پایهی مدیح تو وای | که چه پرها بریختند اوهام | |
من کیم تا به آستانش رسد | دست نطقم ز آستین کلام | |
انوری هم حدیث لااحصی | بس دلیری مکن لکل مقام | |
سخنت چون الف ندارد هیچ | چه کشی از پی قبولش لام | |
ای جوادی که ازدحام سحاب | با کفت هست التیام لام | |
تا به اجسام قائمند اعراض | تا به اعراض باقیند اجسام | |
بیتو اجسام را مباد بقا | بیتو اعراض را مباد قیام | |
گل عز تو در بهار وجود | تازه باد و عدم گرفته ز کام | |
با مرادت سپهر سست مهار | با حسودت زمانه سخت لگام | |
درگهت را سیاست از حجاب | خضرتت را سیادت از خدام |