رده:غزلیات اوحدی مراغهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(صفحهٔ قبلی) (صفحهٔ بعدی)
صفحهها در ردهٔ «غزلیات اوحدی مراغهای»
۲۰۰ صفحۀ زیر در این رده هستند؛ این رده در کل ۸۸۶ صفحه دارد.
(صفحهٔ قبلی) (صفحهٔ بعدی)ا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بریدن حیفم آید بعد از آن عهد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بمیرم چشم مستت را که جانم زنده میدارد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهیچون خور
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به خرابات برید از در این خانه مرا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به خرابات گذارم ندهند از خامی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به ذکر تو من شادمانی کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به رخ شمع شبستانم تویی بس
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به سر زلف سیه دوش گره برزده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به من از دولت وصل تو مقرر میشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به نشاط باده چو صبحدم سوی بوستان گذری کنی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به پیمانی نمیپویی، به پیوندی نمیپایی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به یک نظر دل شهری شکاردانی کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بهار آمد و باغ پیرایه بست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بگشای ز رخ نقاب دیدار
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بی تو دل من دمی قرار نگیرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بی تو نکردیم به جایی نشست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیا، که صفهی ما بوریای میکده بس
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بید بشکفت و گل به بار آمد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیروی تو جان در تن بیمار همی باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا بر آن عارض زیبا نظر انداختهایم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا بر دوست بار نتوان یافت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا به کی این بستن و بگسیختن؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دل ما با تو کرد روی ارادت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا ندانی ز جسم و جان مردن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا کی از هجر تو بیخواب و خورم باید بود؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تا کی به در تو سوکوار آیم؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تخت شاهی دارد آن ترک ختن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا رسد گره مشک بر قمر بستن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا چه تحفه فرستم که دلپذیر شود؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا که گفت؟ من بیتو میتوانم بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک ستم پرست من ترک جفا نمیکند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک من ترک من خستهدل زار گرفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تن به تو دادم، دل و جانش مبر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو آن گم کرده را مشنو که بیزاری پدید آید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو در شهری و ما محروم از آن روی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو ز آه من ار هراسانی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/توبه کردم ز توبه کردن خام
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تویی که از لب لعلت گلاب میریزد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تیر از کمان به من اندازد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/ثوابست پرسیدن خستهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جان را ستیزهی تو ندارد نهایتی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا، ضمیرت حال ما نیکو نمیداند مگر؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جز لبم شرح میان او نکرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جز نقش تو در خیال نیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جفت شادیست بعید، آنکه تو داری شادش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جهان از باد نوروزی جوان شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جهد بکن تا که به جایی رسی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/جور دیدم، تا بدید آن خسرو خوبان که؟ من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حاصل از عشقت نمیبینم بجز غم خوردنی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن خوبان عزیز چندانست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/حلوای نباتست لبت، پسته دهانا
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانهی تحقیق را ماه شبستان تویی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خانهی صبر مرا باز برانداختهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خاک آن بادیم کوبر آستانت بگذرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خوشا آن عشرت و آن کامرانی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیانتگر خیانت کرد و ما دل در خدا بسته
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیز و کار رفتنت را ساز ده
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/خیز، که در میرسد موکب سلطان گل
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دانهای بر روی دام انداختی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در بند غم عشق تو بسیار کسانند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در خرابات عاشقان کوییست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در هر ولایتی ز شرف نام ما رود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دراز شد سفر یار دور گشتهی ما
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد دلم را طبیب چاره ندانست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درد سری میدهیم باد صبا را
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درمان درد دوری آن یار میکنم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درهجر تو درمان دل خسته ندانم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درون خود نپسندم که از تو باز آرم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمن دون گر نگفتی حال من
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دشمنان گویی دگر در کار ما کوشیدهاند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل از فراق شما دردمند خواهد بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل اسیر حلقهی آن زلف چون زنحیر شد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به تو دادیم و شکستی، برو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل سرمست من آن نیست که باهوش آید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل مست و دیده مست و تن بیقرار مست
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من خستهی یاریست بیتو
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من دردمند تست درمانش نمیسازی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل من فتنه شد بر یار دیگر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبر، چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، روز جدایی یاد ما میکردهای
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
- اوحدی مراغهای (غزلیات)/دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند