اوحدی مراغهای (غزلیات)/به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو) از اوحدی مراغهای |
' |
به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو | اگر بر نام من تیری بیندازد کمان تو | |
دل من بوسهای زان لب تمنی میکند، لیکن | نمیگویم سخن بیزر، که میدانم زبان تو | |
چو دست خود نخواهی کردن اندر گردنم روزی | شبی بگذار تا باشد دو دستم در میان تو | |
مرا گفتی: میان در بند اگر خواهی کنار من | میان بستم، که دربندم به دست خود میان تو | |
چو از حکم حدیث تو نمیدانم گذشتن من | شگفتم زان حدیث آید که بگذشت از زبان تو | |
چه باشد گر به نام من فرو خواند لبت حرفی؟ | ز چندان آیت خوبی که منزل شد بشان تو | |
بهر جانب ز شوقت چون سگ گم گشته میگردم | به بوی آنکه در یابم غبار کاروان تو | |
خنک یاری که هستی تو به خلوت هم نشین او! | که من باری نمییابم نشانی از نشان تو | |
به دستان اوحدی را کرد چشمت پیر میبینم | سرش را من، که خواهد رفت در پای جوان تو |