اوحدی مراغهای (غزلیات)/برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید) از اوحدی مراغهای |
' |
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید | ولی امید میدارم که روزی گل به بار آید | |
رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن | خود از آشفتهای چون من نمیدانم چه کار آید؟ | |
ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن | بدین قوت نپندارم که زخمی بر شکار آید | |
ز سودای کنار او کنارم شد چو دریایی | نه دریایی که رخت من ز موجش با کنار آید | |
گر او صدبار بر خاطر پسندد، راضیم لیکن | بدان خاطر نمیباید پسندیدن که بار آید | |
همه شب ز انتظار او دو چشمم باز و میترسم | که خوابم گیرد آن ساعت که دولت در گذار آید | |
بکوش ای اوحدی یک چند، اگر مقصود میجویی | کسی کش پای رفتن هست ننشیند که یار آید |