اوحدی مراغهای (غزلیات)/به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو) از اوحدی مراغهای |
' |
به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو | که نام من نفرمایی فراموش از زبان تو | |
ز سود من، نپندارم، ترا هرگز زیان دارد | که سود تست سود من، زیان من زیان تو | |
تو و من در میان ما کجا گنجد؟ که اینساعت | تو گردیدی و گردیدم، تو آن من، من آن تو | |
غلط کردم، نه آن گنجی که در آغوش من گنجی | مرا این بس که در گنجم به کنجی در جهان تو | |
سر از خاک زمینم بر ندارد آسمان هرگز | اگر ساکن خودم خواند زمین و آسمان تو | |
لبت میپرسد از جانم که: کامت چیست؟ تا دانم | چه باشد کام مشتاقی؟ دهانی بر دهان تو | |
گمان بردی که برگشتم به جور از آستانت من؟ | بلی در حق مسکینان خود این باشد گمان تو | |
دل از ما خواستی، جانا، دریغی نیست دل، لیکن | چو روی از ما نمیپوشی، کسی باید ضمان تو | |
از آن حشمت که میبینم نخواهد هیچ کم گشتن | فقیری گر بیاساید زمانی در زمان تو | |
تو با آن حس و زیبایی نگردی هم نشین من | که از خواری و گمراهی نمییابم نشان تو | |
رخت را شد به جان و دل خریدار اوحدی، لیکن | بدین سرمایه چون گردد کسی گرد دکان تو؟ |