اوحدی مراغهای (غزلیات)/به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (به دکان میفروشان گروست هر چه دارم) از اوحدی مراغهای |
' |
به دکان میفروشان گروست هر چه دارم | همه خنبها تهی گشت و هنوز در خمارم | |
ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد | نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم | |
ز جهانیان برآمد خبرم به میپرستی | کس ازین خبر ندارد که چه رند خاکسارم؟ | |
سر بد پسندم آخر که چه فتنه کرد، دیدی | دل کژ گمان من بین که: هنوز امیدوارم | |
دل و دین و دانشی را، که به عمر حاصل آمد | همه کردم اندرین کار و بدان که: در چه کارم؟ | |
مگرم دهند راهی به کلیسای گبران | که به خانقاه رفتم شب و کس نداد بارم | |
خبر عنایت او ز کسی شبی شنیدم | به امید آن عنایت شب و روز میگذارم | |
به قیامت ار برآید تن من ز خاک محشر | دل من ز شرمساری نهلد که: سر برآرم | |
بر اوحدی مگویید دگر حکایت من | چو نماند رخت و باری که به اوحدی سپارم |