اوحدی مراغهای (غزلیات)/بیار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (بیار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم) از اوحدی مراغهای |
' |
بیار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم | که بوی دوست میآرد نسیم باد نوروزم | |
به عشقم سرزنش کردی ،ببین آن روی را امشب | که عذرم خود ترا گوید که: من روشنتر از روزم | |
مگو احوال درد من به پیش هر هوسبازی | که جز عاشق نمیداند حکایتهای مرموزم | |
رها کن، تا بمیرد شمع پیش او ز رشک امشب | که چون باید ز عکس او دگر بارش بر افروزم | |
رقیب از رشک من هر دم گریبان گو: بدر بر خود | که من چشم از جمال او نمیدانم که: بردوزم | |
من مفلس نمیخواهم جلوس تخت فیروزه | که از رخسار او، حالی، جلیس بخت پیروزم | |
نگارینا، چه بد کردم؟ که نیک از من شدی غافل | نه نیکست این که آزردی به گفتار بد آموزم | |
من از حیرت نمیدانم حدیث خویشتن گفتن | ز قول اوحدی بشنو سخنهای جگر سوزم |