اوحدی مراغهای (غزلیات)/به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی) از اوحدی مراغهای |
' |
به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی | گره بر مشکها زن، تا کساد مشک چین بینی | |
سر و دل خواستی از من، اشارت کن، که در ساعت | سرم بر آستان خویش و دل بر آستین بینی | |
مرا سر گشته و حیران و ناکس گفتهای، آری | تو صاحب دولتی، در حال مسکینان چنین بینی | |
بهشتی طلعتا، آن چشمهی کوثر لبت باشد | که در وی لذت شیر و شراب و انگبین بینی | |
قیامت میکند طبعم چو میبیند ترا، آری | قیامت باشد آن ساعت که مه را بر زمین بینی | |
جدا کن پرده از رخسار چون خورشید نورانی | که نور خرمن ماهش به معنی خوشه چین بینی | |
دو لعل خویش را یک دم به وصف خود زبانی ده | که همچون اوحدی ملک سخن زیر نگین بینی |