اوحدی مراغهای (غزلیات)/به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان) از اوحدی مراغهای |
' |
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان | چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان | |
ز سودای کنار او حذر میکردم از اول | کنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوان | |
سرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر او | مسلمانان، درین حالت سفر کردن توان؟ نتوان | |
غریبی، مفلسی گر با کسی دلبستگی دارد | بدین تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوان | |
به جرم آنکه این دل میل خوبان میکند، وقتی | دل بیچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوان | |
ز قوس ابروان چشمش چو تیر از غمزه اندازد | بغیر از دیده تیرش را سپر کردن، توان؟ نتوان | |
به زاری پیکر عشق از رخ او نور میگیرد | چنان رخ را قیاسی با قمر کردن، توان؟ نتوان | |
مرا گوید: حدیث من مگو، دیگر چه میگویی؟ | حدیث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوان | |
ازان لب اوحدی گر بوسهای بستد شبی پنهان | چه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان |